انشا درباره تصور کنید یک جنگلبان هستید
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره تصور کنید یک جنگلبان هستید برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره تصور کنید یک جنگلبان هستید
مقدمه:
چشمانم را باز میکنم و طلوع خورشید را در میان انبوه درختان جنگل نظاره میکنم. نسیم خنک صبحگاهی، عطر دلانگیز گلها و خاک را به مشامم میرساند و صدای آواز پرندگان، سمفونی زیبایی را در گوشم نوازش میدهد. من یک جنگلبان هستم و این، قلمرو من است.
بدنه:
لباس مخصوص جنگلبانی را به تن میکنم و کوله پشتیام را پر از ابزار لازم برای گشتزنی در جنگل میکنم. چکمههایم را میپوشم و با قدمهایی استوار، راهی دل طبیعت بکر و سرسبز میشوم.
در طول مسیر، به دقت به اطرافم نگاه میکنم. مراقب هر نشانهای هستم که نشاندهنده سلامتی یا مشکلی در جنگل باشد. به دنبال رد پای حیوانات، لانه مورچهها و حشرات مختلف میگردم. به سلامت درختان و گیاهان توجه میکنم و از وجود هرگونه آفت یا بیماری در آنها آگاه میشوم.
ناگهان، صدای خشخش برگها در میان شاخهها توجه مرا به خود جلب میکند. آهویی زیبا و باشکوه را میبینم که با ظرافت و چابکی در میان درختان میدود. لبخندی بر لبانم نقش میبندد. دیدن این موجودات زیبا، همیشه برای من لذتبخش است.
در ادامه مسیر، به برکهای کوچک میرسم. پرندگان مختلفی در حال نوشیدن آب و آواز خواندن هستند. چند ماهی نیز در اعماق آب شنا میکنند. من میدانم که این برکه، منبع حیات بسیاری از موجودات جنگل است و باید از آن به خوبی مراقبت کنم.
مسیرم را ادامه میدهم و به کلبه چوبی کوچکی در اعماق جنگل میرسم. این پناهگاه من در طول گشتزنیهای طولانی است. در آنجا میتوانم استراحت کنم، غذا بخورم و برای ادامه مسیر آماده شوم.
در طول روز، با افراد مختلفی در جنگل روبرو میشوم. کوهنوردان، طبیعتگردان و حتی گاهی شکارچیان غیرمجاز. به آنها در مورد اهمیت حفظ محیط زیست و قوانین جنگلبانی آموزش میدهم و سعی میکنم تا آنها را به حفاظت از این گنجینه طبیعی تشویق کنم.
غروب خورشید فرا میرسد و رنگهای زیبایی را به آسمان و جنگل میپاشد. من به بالای تپهای میروم و نظارهگر این منظرهی بینظیر میشوم. در این لحظه، احساس میکنم که بخشی از این طبیعت بکر و سرسبز هستم و وظیفهای خطیر بر دوش دارم.
نتیجه گیری:
با تاریکی هوا، به کلبهام باز میگردم. خاطرات روز را در ذهنم مرور میکنم و به چالشها و زیباییهای شغلم فکر میکنم. من جنگلبان هستم و به این شغل افتخار میکنم. میدانم که با تلاش و تعهد من، این جنگل برای همیشه سرسبز و خرم خواهد ماند و مامنی امن برای نسلهای آینده خواهد بود.
انشا دوم درباره تصور کنید یک جنگلبان هستید
مقدمه:
صبح زود، خورشید هنوز طلوع نکرده، اما من از خواب بیدار شدهام. نسیم خنک صبحگاهی در میان انبوه درختان میوزد و صدای آواز پرندگان سکوت جنگل را میشکند. من یک جنگلبان هستم و عاشق این حس و حال صبحگاهی در دل طبیعت.
بدنه:
قهوهام را سر میکشم و با کولهپشتی پر از ابزار، راهی گشت و گذار در جنگل میشوم. امروز باید درختان جوان را آبیاری کنم، لانههای پرندگان را بررسی کنم و از سلامت حیوانات جنگل مطمئن شوم.
در طول مسیر، با دقت به همه چیز نگاه میکنم. رد پای حیوانات، لانههای مورچهها، گلهای وحشی و درختان سر به فلک کشیده، همه و همه زیبایی بینظیری به جنگل بخشیدهاند.
به نهر آبی که از میان جنگل میگذرد، میرسم. صدای آب، آرامشبخش است و خستگی را از تنم میزداید. از آبی زلال نهر برای آبیاری درختان جوان استفاده میکنم.
سپس، به سراغ لانههای پرندگان میروم. با احتیاط، لانهها را بررسی میکنم تا مطمئن شوم که سالم هستند و جوجهها در امان هستند.
در ادامه مسیر، به گوزنهایی برمیخورم که در حال چرا در میان چمنزار هستند. آنها از دیدن من نمیترسند و به چرا ادامه میدهند.
حضور در کنار این موجودات زیبا و زندگی در دل طبیعت، حس عجیبی از آرامش و رضایت به من میدهد. من عاشق شغلم هستم و به آن افتخار میکنم.
جنگل، خانه من و تمام موجودات زندهای است که در آن زندگی میکنند. من وظیفه دارم از این خانه زیبا مراقبت کنم و از آن در برابر خطرات محافظت کنم.
هر روز که در جنگل قدم میزنم، چیزهای جدیدی یاد میگیرم و بیشتر به عظمت طبیعت پی میبرم. من میدانم که انسان فقط یک مهمان در این دنیاست و وظیفه دارد که از آن به بهترین نحو مراقبت کند.
نتیجه گیری:
در پایان روز، با غروب خورشید به خانه برمیگردم. خسته، اما شاد و راضی. میدانم که فردا باز هم روزی پرماجرا در انتظارم است و من مشتاقانه منتظر دیدار دوباره با جنگل و ساکنان آن هستم.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.