انشا

انشا درباره روزی که زیر باران خیس شدم

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره انشا درباره روزی که زیر باران خیس شدم برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.

✍انشا درباره روزی که زیر باران خیس شدم✍

مقدمه:
هنوز چند قدمی بیشتر از خانه دور نشده بودم که ناگهان آسمان غرید و رگبار باران شروع شد. چتر همراهم نبود و غافلگیر شده بودم.

بدنه:
ابتدا به دنبال پناهگاه گشتم، اما مغازه‌ها بسته شده بودند. ناگهان یاد یک پارک کوچک در آن حوالی افتادم. با سرعت به سمت پارک دویدم و در حالی که نفس نفس می‌زدم، زیر سایه درختان بلند پناه گرفتم.

قطرات باران به شدت می‌باریدند و صدای برخورد آنها به برگ درختان، سمفونی زیبایی را خلق کرده بود. بوی خاک باران خورده، حس تازگی و طراوت را به من القا می‌کرد.

به چهره خندان رهگذران که زیر باران قدم می‌زدند، نگاه کردم. گویی باران برای آنها نه یک مزاحم، بلکه یک نعمت و فرصتی برای شادمانی بود.
من هم تصمیم گرفتم از این فرصت استفاده کنم. از زیر درخت بیرون آمدم و دستانم را به سوی آسمان دراز کردم. قطرات باران صورتم را نوازش می‌دادند و حس رهایی و شادمانی وصف‌ناپذیری را به من می‌دادند.

در آن لحظه، به یاد خاطرات کودکی‌ام افتادم. زمانی که بدون هیچ دغدغه‌ای زیر باران می‌دویدم و از خیس شدن لذت می‌بردم.
باران، به من یاد داد که گاهی باید از روزمرگی‌ها فاصله گرفت و از لحظه‌ها لذت برد. به من یاد داد که شادمانی در چیزهای ساده‌ای مثل خیس شدن زیر باران نهفته است.

بعد از اینکه باران بند آمد، احساس سرزندگی و شادابی می‌کردم. گویی باران، روح و جسمم را شستشو داده بود.
به سمت خانه برگشتم و در طول مسیر، به زیبایی‌های طبیعت بعد از باران دقت کردم. زمین خیس، آسمان صاف و رنگین‌کمان، همه و همه، منظره‌ای چشم‌نواز را خلق کرده بودند.

نتیجه گیری:
آن روز، روزی به یاد ماندنی برای من بود. روزی که زیر باران خیس شدم و طعم واقعی شادمانی را چشیدم.

✍انشا دوم درباره روزی که زیر باران خیس شدم✍

مقدمه:
هنوز گرمای ظهر تابستان در تنم بود که ابرها ناگهان آسمان را پوشاندند و نسیمی خنک وزید. گویی زمین نفس عمیقی کشید و منتظر باران شد.

بدنه:
قطرات باران، آرام و نم‌نم شروع به باریدن کردند. چتر نداشتم و با خود فکر کردم که ‌ای کاش کمی بیشتر صبر می‌کردم و چتر را با خود می‌بردم. اما گویی باران منتظر صبر من نبود.

هر قدم که برمی‌داشتم، قطرات باران بیشتر و بیشتر می‌شدند. لباس‌هایم خیس شدند و موهایم به صورتم چسبیدند. اما حس عجیبی داشتم. گویی باران تمام غبار و آلودگی را از تنم می‌شست و تازگی و طراوت به من می‌بخشید.

به مغازه‌ای پناه بردم تا کمی از باران در امان باشم. از لای در مغازه، به خیابان خیس و رهگذران خندان نگاه می‌کردم. گویی باران، به همه شادی و نشاط هدیه داده بود.
بعد از چند دقیقه، باران بند آمد و خورشید دوباره از میان ابرها بیرون آمد. خیابان‌ها برق می‌زدند و گویی زمین جانی دوباره گرفته بود.

نتیجه گیری:
با لبخندی بر لب، به راهم ادامه دادم. خیس شدن زیر باران، تجربه‌ای دلچسب و خاطره‌ای شیرین بود که تا همیشه در ذهنم باقی خواهد ماند.

امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

4/5 - (1 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا