انشا

انشا درباره روزی که مریض شدم

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره روزی که مریض شدم برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.

✍انشا درباره روزی که مریض شدم✍

مقدمه:
صبح که از خواب بیدار شدم، حالم اصلاً خوب نبود. سرم درد می‌کرد و گلویم به شدت می‌سوخت.

بدنه:
با بی‌حوصلگی از رختخواب بیرون آمدم و به سمت دستشویی رفتم.
تب داشتم و صورتم داغ بود. مادرم که نگرانم بود، سریع برایم دماسنج آورد. تبم ۳۸ درجه بود.

مادرم با دکتر تماس گرفت و بعد از صحبت با او، به من دارو داد و گفت باید استراحت کنم.
تمام روز را در رختخواب گذراندم. حوصله هیچ کاری نداشتم. فقط می‌خواستم بخوابم و از این حال بد خلاص شوم.

در طول روز، مادرم چند بار آمد و از من پرستاری کرد. برایم سوپ و آبمیوه آورد و مرتب به من دارو داد.
شب که شد، حالم کمی بهتر شد.تبم پایین آمده بود و احساس سرحالی بیشتری می‌کردم.

آن شب، زودتر از همیشه به خواب رفتم. در خواب، تمام خاطرات آن روز از جلوی چشمانم گذشت.
صبح روز بعد، با حس و حالی بهتر از خواب بیدار شدم. هنوز کمی احساس ضعف می‌کردم، اما حالم خیلی بهتر از دیروز بود.

از رختخواب بیرون آمدم و به آشپزخانه رفتم. مادرم با دیدن من لبخند زد و گفت: “الحمدالله که حالت بهتر شده.”
آن روز، در خانه ماندم و استراحت کردم. درس‌هایم را خواندم و کتاب مورد علاقه‌ام را مطالعه کردم.

غروب که شد، حالم کاملاً خوب شده بود. با مادرم به پارک رفتیم و کمی قدم زدیم.
آن روز، درس‌های زیادی گرفتم. فهمیدم که سلامتی چقدر مهم است و باید قدر آن را بدانیم.

همچنین فهمیدم که چقدر خانواده‌ام دوست‌ام دارند و در مواقعی که مریض هستم، از من پرستاری می‌کنند.
از آن روز به بعد، بیشتر مراقب سلامتی خودم هستم. به طور مرتب ورزش می‌کنم و غذای سالم می‌خورم.
همچنین، سعی می‌کنم در مواقعی که مریض هستم، به بدنم استراحت کافی بدهم تا زودتر خوب شوم.

نتیجه گیری:
امیدوارم که هیچ‌وقت مریض نشوید، اما اگر مریض شدید، به خودتان استراحت کافی بدهید و از داروهای تجویز شده توسط پزشک استفاده کنید.
همچنین، از خانواده و دوستانتان بخواهید که از شما پرستاری کنند.

✍انشا دوم درباره روزی که مریض شدم✍

مقدمه:
صبح که از خواب بیدار شدم، حس سرماخوردگی داشتم. گلویم درد می‌کرد و کمی سرفه می‌کردم.

بدنه:
با بی‌حوصلگی به مدرسه رفتم. در طول روز، حالم بدتر شد و تمرکزم را از دست دادم.

سرانجام، زنگ آخر به صدا درآمد و با خوشحالی از مدرسه بیرون آمدم.
به محض اینکه به خانه رسیدم، خودم را به رختخواب انداختم.

مادرم با نگرانی بالای سرم آمد و با دماسنج تبم را گرفت.

تبم بالا بود و مادرم تصمیم گرفت مرا به دکتر ببرد.
در مطب دکتر، معاینه شدم و دکتر داروهایی برای من تجویز کرد.

به خانه بازگشتم و در رختخواب استراحت کردم.
مادرم برایم سوپ درست کرد و با محبت از من پرستاری کرد.
کم‌کم حالم بهتر شد و سرفه و گلو درد من کم شد.
بعد از چند روز، دوباره سر حال شدم و به مدرسه بازگشتم.

امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

به این مقاله امتیاز دهید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا