انشا

انشا درباره صحبت با خدا

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره صحبت با خدا برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.

✍انشا درباره صحبت با خدا✍

مقدمه:
گاهی وقت‌ها دلم می‌خواهد با خدا حرف بزنم. دلم می‌خواهد از تمام چیزهایی که در دلم است به او بگویم. از آرزوهایم، از غم‌هایم، از شادی‌هایم، و از تمام چیزهایی که در زندگی‌ام می‌گذرد.

بدنه:
وقتی با خدا حرف می‌زنم، احساس آرامش می‌کنم. حس می‌کنم که او به حرف‌هایم گوش می‌دهد و من را درک می‌کند. حس می‌کنم که او همیشه در کنار من است و هرگز من را تنها نمی‌گذارد.

دنیای من دنیای بازی و شادی است. من از بازی کردن با دوستانم لذت می‌برم. من از خندیدن و شاد بودن لذت می‌برم. اما گاهی وقت‌ها هم غمگین می‌شوم. گاهی وقت‌ها از چیزهایی که در دنیا می‌بینم و می‌شنوم ناراحت می‌شوم.

خدا رازدار من است. تمام حرف‌هایم را می‌داند. تمام غم‌ها و شادی‌هایم را می‌داند. تمام آرزوهایم را می‌داند. من به خدا اعتماد دارم و می‌دانم که او همیشه مراقب من است.
خدا دوست همیشگی من است. او همیشه در کنار من است و هرگز من را تنها نمی‌گذارد. من خدا را دوست دارم و می‌دانم که او هم من را دوست دارد.

آرزوی من این است که همیشه با خدا حرف بزنم. آرزوی من این است که همیشه به او اعتماد کنم و همیشه او را در کنار خود احساس کنم.

نتیجه گیری:
خدا دوست و رازدار همیشگی من است. او همیشه در کنار من است و هرگز من را تنها نمی‌گذارد. من خدا را دوست دارم و می‌دانم که او هم من را دوست دارد.

امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

4/5 - (1 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا