انشا

10 انشا درباره اولین روز مدرسه با مقدمه و بدنه و نتیجه گیری

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره اولین روز مدرسه برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.

✍انشا درباره اولین روز مدرسه✍

مقدمه:
صبح زود از خواب بیدار شدم و با خوشحالی به سمت مدرسه حرکت کردم. آن روز، اولین روز مدرسه بود و من برای این روز، بسیار هیجان‌زده بودم.

بدنه:
وقتی به مدرسه رسیدم، همه بچه‌ها در حیاط مدرسه جمع شده بودند. من هم به آنها پیوستم و با آنها آشنا شدم. بچه‌ها، همگی مهربان و خوش‌برخورد بودند.
کمی بعد، معلم آمد و ما را به کلاس راهنمایی کرد. معلم، خانم مهربانی بود که با لبخندی بر لب، ما را به کلاس خوشامد گفت.
خانم معلم، به ما درباره مدرسه و قوانین آن توضیح داد. سپس، ما را به گروه‌های مختلف تقسیم کرد و به ما گفت که باید با هم دوست باشیم و به یکدیگر کمک کنیم.
در آن روز، ما درس‌های مختلفی مانند ریاضی، فارسی، علوم و… یاد گرفتیم. من از یادگیری چیزهای جدید، بسیار لذت بردم.
وقتی زنگ مدرسه به صدا درآمد، من احساس کردم که زمان خیلی زود گذشت. من با خوشحالی از مدرسه خارج شدم و به خانه رفتم.
آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. من از اینکه به مدرسه می‌روم، بسیار خوشحال هستم و امیدوارم که بتوانم در مدرسه، چیزهای زیادی یاد بگیرم و به فردی موفق تبدیل شوم.

نتیجه گیری:
اولین روز مدرسه، روز بسیار مهمی در زندگی هر کودکی است. این روز، آغاز فصل جدیدی از زندگی است که پر از یادگیری و تجربه‌های جدید است. من از اینکه اولین روز مدرسه‌ام را به یاد دارم، بسیار خوشحال هستم و آن روز را هرگز فراموش نمی‌کنم.

✍انشا دوم درباره اولین روز مدرسه✍

مقدمه:
همیشه به یاد دارم که اولین روز مدرسه، روز بسیار هیجان‌انگیزی برایم بود. از مدت‌ها قبل، منتظر این روز بودم و مدام از مادرم می‌پرسیدم که «کاش زودتر مدرسه شروع شود.»

بدنه:
صبح روز اول مدرسه، خیلی زود از خواب بیدار شدم و لباس‌های نویم را پوشیدم. مادرم موهایم را شانه زد و برایم صبحانه درست کرد. من خیلی خوشحال بودم و نمی‌توانستم صبر کنم که زودتر به مدرسه بروم.
وقتی به مدرسه رسیدیم، همه جا پر از بچه‌های دیگر بود. من کمی احساس ترس کردم، اما مادرم دستم را گرفت و به من گفت: «نترس، همه بچه‌ها مثل تو هستند.»
وارد کلاس شدیم و معلم ما را معرفی کرد. معلممان خیلی مهربان بود و ما را به خوبی پذیرفت. او به ما گفت که باید قوانین کلاس را رعایت کنیم و به هم احترام بگذاریم.
بعد از آن، معلم شروع به درس دادن کرد. من خیلی مشتاق یادگیری بودم و با دقت به درس گوش می‌دادم.
در پایان روز، من خیلی خسته بودم، اما خیلی خوشحال بودم که اولین روز مدرسه را پشت سر گذاشتم. من به مادرم گفتم که خیلی دوست دارم به مدرسه بروم و درس بخوانم.
از آن روز به بعد، من هر روز با اشتیاق به مدرسه می‌رفتم و درس‌های جدیدی یاد می‌گرفتم. مدرسه، برای من دنیای جدیدی بود که پر از شادی و یادگیری بود.

نتیجه گیری:
اولین روز مدرسه، روز بسیار مهمی در زندگی هر کودکی است. این روز، آغاز یک دوران جدید در زندگی کودک است. دورانی که پر از یادگیری و رشد است.

✍انشا سوم درباره اولین روز مدرسه✍

مقدمه:
اولین روز مدرسه همیشه برای من یکی از پرهیجان‌ترین و خاطره‌انگیزترین روزهای سال است. صبح زود بیدار شدم و با دلی پر از شوق و نگرانی به سمت مدرسه حرکت کردم. هوا هنوز خنک و تازه بود و آفتاب با گرمای ملایم خود، به من انرژی می‌داد. کیف جدیدم را که با دقت بسته بودم، به دوش انداختم و به طرف مدرسه رفتم.

بدنه:
وقتی وارد حیاط مدرسه شدم، همه چیز برایم جدید و هیجان‌انگیز بود. بچه‌های دیگر هم که به تازگی به مدرسه آمده بودند، با نگرانی و شادی به دور و بر نگاه می‌کردند. کلاس‌های تازه، معلمان جدید و دوستان جدید همه به نظر غریب و در عین حال جذاب می‌آمدند. معلم جدیدم با لبخند گرم و دوستانه، ما را به کلاس دعوت کرد و از همین ابتدا حس کردم که سال تحصیلی جدید با انرژی مثبت و امید آغاز خواهد شد.

نتیجه گیری:
در طول روز، با بچه‌های جدید آشنا شدم و به آرامی در فضای مدرسه جا افتادم. وقتی زنگ آخر به صدا درآمد و روز به پایان رسید، با دلی شاد و پر از امید به خانه برگشتم. این روز، برای من یادآوری از آغاز یک فصل جدید در زندگی‌ام بود و به من انرژی و انگیزه برای ادامه تحصیل داد.

✍انشا چهارم درباره اولین روز مدرسه✍

مقدمه:
اولین روز مدرسه، با تمام هیجانات و اضطراب‌هایش، همیشه در یادها می‌ماند. به خاطر می‌آورم که چگونه صبح زود، با چهره‌ای نگران و در عین حال خوشحال، آماده شدم و به سمت مدرسه راه افتادم. هنوز یادم هست که معلم جدیدم چگونه با گرمی و محبت از ما استقبال کرد و ما را با قوانین و برنامه‌های جدید آشنا کرد.

بدنه:
در این روز، برای من همه چیز جدید و هیجان‌انگیز بود. دیدن کلاس‌های جدید و آشنا شدن با دوستان جدید، حس عجیبی بود. بعضی از بچه‌ها که قبلاً با آن‌ها آشنا بودم، دوباره در کنارم بودند و برخی دیگر را برای اولین بار ملاقات کردم. در این روز، فهمیدم که مدرسه نه تنها جایی برای یادگیری، بلکه جایی برای دوستی و رشد فردی نیز هست.

نتیجه گیری:
با پایان روز و به صدا درآمدن زنگ آخر، احساس کردم که گام اول را در مسیر جدیدی برداشته‌ام. این روز، به من یادآوری کرد که هر شروع جدید با هیجان و امید به همراه است و باید با انگیزه و اشتیاق به استقبال آن برویم.

✍انشا پنجم درباره اولین روز مدرسه✍

مقدمه:
اولین روز مدرسه، به عنوان شروعی تازه و نویدبخش، همیشه در خاطرم نقش بسته است. صبح روز اول با دلی پر از نگرانی و شوق به مدرسه رفتم. با ورود به حیاط مدرسه، احساس کردم که اینجا، دنیای جدیدی برای کشف کردن است. بچه‌ها با حالت‌های مختلف، از هیجان گرفته تا اضطراب، به اطراف نگاه می‌کردند و معلم جدید با لبخند دوستانه از ما استقبال کرد.

بدنه:
روز اول مدرسه، فرصتی بود برای آشنایی با برنامه‌های جدید و ملاقات با همکلاسی‌های تازه. معلم جدیدم به آرامی و با صبر ما را با روش‌های تدریس جدید آشنا کرد و ما را به یادگیری و فعالیت‌های گروهی تشویق نمود. احساس می‌کردم که این روز، نقطه عطفی در زندگی‌ام است و به من امید و انگیزه برای ادامه تحصیل می‌دهد.

نتیجه گیری:
با پایان روز و به صدا درآمدن زنگ آخر، با دلی شاد و امیدوار به خانه برگشتم. این روز برای من یادآوری از آغاز یک فصل جدید و فرصتی برای رشد و پیشرفت بود.

✍انشا ششم درباره اولین روز مدرسه✍

مقدمه:
اولین روز مدرسه، یکی از مهم‌ترین و پرهیجان‌ترین روزهای زندگی هر دانش‌آموز است. این روز، نه تنها آغاز سال تحصیلی جدید بلکه آغاز یک فصل تازه از یادگیری، دوستی و رشد فردی است. برای من، اولین روز مدرسه همیشه با احساسات متنوعی همراه بوده است؛ از شوق و هیجان تا نگرانی و استرس.

بدنه:
یادم می‌آید که روز اول مدرسه، وقتی به همراه خانواده‌ام به مدرسه می‌رفتم، قلبم به شدت تند تند می‌زد. کیف جدیدم که به تازگی خریده بودیم، پر از لوازم‌التحریر جدید و رنگارنگ بود و من با خوشحالی و کمی نگرانی آن را به دوش انداختم. در مسیر مدرسه، نگاه من به اطراف و ساختمان مدرسه، پر از کنجکاوی و انتظارات بود. هر گوشه‌ای از مدرسه، به نظر من یک معما و یک فرصت برای کشف و یادگیری جدید بود.

وقتی به حیاط مدرسه رسیدیم، با صحنه‌ای شلوغ و پر از دانش‌آموزان و والدین مواجه شدم. صداها، خنده‌ها و گفت‌وگوهای مختلف، فضای مدرسه را پر کرده بود. من نیز با دقت و احتیاط به سمت کلاس جدیدم حرکت کردم و با هر قدم، احساسات مختلفی را تجربه می‌کردم.

داخل کلاس، معلم جدید با لبخند و خوش‌آمدگویی گرم، ما را به کلاس دعوت کرد. دیدن چهره‌های جدید و آشنایی با دوستان جدید، تجربه‌ای دلپذیر و در عین حال کمی ترسناک بود. معلم با محبت و آرامش، به معرفی برنامه‌های سال تحصیلی و قوانین کلاس پرداخت و ما را با محیط جدید آشنا کرد. این معرفی، به من کمک کرد تا کمی از استرسم کاسته شود و با اعتماد به نفس بیشتری به فعالیت‌های کلاس بپردازم.

در طول روز، به تدریج با محیط جدید و همکلاسی‌هایم آشنا شدم و احساس کردم که مدرسه می‌تواند به خانه دوم من تبدیل شود. در ساعت‌های آموزشی، با کمک معلم و دوستانم، به تدریج حس راحتی و آشنایی پیدا کردم و نگرانی‌هایم جای خود را به شوق و علاقه به یادگیری دادند.

در پایان روز، وقتی که زنگ آخر به صدا درآمد، با خوشحالی و رضایت از اولین تجربه‌ام در مدرسه، به خانه برگشتم. این روز برای من یادآور این بود که هر آغاز، با تمام چالش‌ها و هیجاناتش، فرصتی برای رشد و یادگیری است. اولین روز مدرسه، تجربه‌ای بود که به من نشان داد که با تلاش و اشتیاق می‌توانم بر هر نگرانی و استرسی غلبه کنم و از فرصت‌های جدید بهره‌برداری کنم.

نتیجه گیری:
در نهایت، اولین روز مدرسه برای من یادآور این است که هر شروع جدید، با تمام ویژگی‌های خاص خود، فرصتی برای یادگیری و تجربه‌های جدید است. این روز، به من آموخت که با اعتماد به نفس و شجاعت، می‌توانم بر مشکلات فائق آیم و از هر لحظه زندگی بهره‌برداری کنم.

✍انشا هفتم درباره اولین روز مدرسه✍

مقدمه:
اولین روز مدرسه، برای هر دانش‌آموزی تجربه‌ای خاص و به یاد ماندنی است. این روز، نقطه آغاز یک فصل جدید از زندگی است که با هیجان، نگرانی، و امید همراه است. برای من نیز، اولین روز مدرسه همیشه یادآور لحظاتی از احساسات مختلف و خاطرات شیرین است.

بدنه:
به یاد دارم که صبح اولین روز مدرسه، با استرس و نگرانی از خواب بیدار شدم. صدای زنگ ساعت، به من یادآوری کرد که باید آماده شوم و به مدرسه بروم. پس از آماده شدن و پوشیدن یونیفرم جدید، به همراه خانواده‌ام به سمت مدرسه راهی شدم. در مسیر، فکرهای مختلفی به ذهنم خطور می‌کرد؛ از جمله اینکه چگونه کلاس‌ها خواهد بود و دوستان جدیدی که ملاقات خواهم کرد.

وقتی به مدرسه رسیدم، از دور دیدن ساختمان آشنا و البته جدید، حس خاصی به من دست داد. دانش‌آموزان دیگر نیز با هیجان و شاید کمی اضطراب در حال ورود به مدرسه بودند. درب مدرسه که به آرامی باز شد، ورود به این دنیای جدید را نوید می‌داد. با وارد شدن به حیاط مدرسه، همه چیز به نظر تازه و جدید می‌آمد؛ از دیوارهای تازه رنگ‌آمیزی شده گرفته تا فضای پر از شوق و هیجان.

در کلاس، معلم جدیدی را دیدم که با لبخند و مهربانی از ما استقبال کرد. او با معرفی خود و توضیحاتی درباره برنامه‌های سال تحصیلی، فضای کلاس را به سمتی دوستانه و راحت برد. دوستان جدیدی که در کنارم نشسته بودند، هر کدام با ویژگی‌های خاص خود و لبخندهایی دوستانه، به من احساس راحتی بیشتری دادند. به تدریج، حس اضطراب من به آرامش تبدیل شد و توانستم با دوستان و معلم جدید ارتباط برقرار کنم.

در طول روز، به صورت گام به گام با برنامه‌های مدرسه آشنا شدم و اولین درس‌ها را با معلمین جدید خود گذراندم. هر درس و فعالیت، فرصتی بود برای یادگیری و آشنایی با دنیای جدیدی از آموزش و تجربه. در پایان روز، وقتی که زنگ آخر به صدا درآمد و همه برای رفتن به خانه آماده شدند، حس رضایت و شادی در من وجود داشت. این روز، به من یادآوری کرد که با وجود تمام نگرانی‌ها و احساسات مختلط، آغاز یک فصل جدید از زندگی می‌تواند پر از فرصت‌های تازه و تجربه‌های شیرین باشد.

نتیجه گیری:
اولین روز مدرسه، برای من همواره یادآور لحظات شیرین و خاصی است که با هیجان و امید آغاز شد. این روز، نه تنها به من فرصت‌های جدیدی برای یادگیری و رشد داد، بلکه به من آموخت که با نگرانی‌ها و چالش‌های جدید چگونه روبه‌رو شوم و از آن‌ها به نفع خود بهره‌برداری کنم. هر بار که به یاد اولین روز مدرسه می‌افتم، با لبخند و شادی به یاد می‌آورم که چقدر این تجربه برایم ارزشمند و به یاد ماندنی بود.

✍انشا هشتم درباره اولین روز مدرسه✍

مقدمه:
اولین روز مدرسه، روزی خاص و به یادماندنی است که هر ساله با هیجان و نگرانی‌های خاص خود همراه است. به یاد دارم که وقتی برای اولین بار پا به مدرسه گذاشتم، دلم پر از شوق و در عین حال اضطراب بود. این روز نماد شروع یک سفر جدید، یادگیری‌های تازه و دوستی‌های جدید بود.

بدنه:
صبح روز اول، با لباس‌های مرتب و کوله‌پشتی پر از وسایل نو، به مدرسه رفتم. حس خوبی داشتم، اما در عین حال دلهره‌ای در دل داشتم. وقتی به دروازه‌ی مدرسه رسیدم، جمعیت زیادی از بچه‌ها را دیدم که با هم صحبت می‌کردند و بازی می‌کردند. برخی از آن‌ها دوستان قدیمی من بودند و برخی دیگر برایم ناآشنا بودند. احساس کردم که دنیای جدیدی در انتظار من است.

معلم جدیدم به ما خوش‌آمد گفت و با لبخندی گرم ما را دعوت کرد تا به کلاس برویم. وقتی وارد کلاس شدم، فضای تازه و رنگارنگ دیوارها و میزهای تحصیلی، توجه‌ام را جلب کرد. بوی کتاب‌های نو و وسایل مدرسه به مشامم می‌رسید و احساس کردم که به دنیایی جدید قدم گذاشته‌ام.

در کلاس، با همکلاسی‌های جدیدم آشنا شدم. هر کدام از آن‌ها داستان‌ها و شخصیت‌های خاص خود را داشتند. به سرعت دوستی‌هایی شکل گرفت و این احساس گرم دوستی به من اعتماد به نفس بیشتری داد. معلم ما، با صمیمیت و مهربانی، ما را تشویق می‌کرد که سوال بپرسیم و درباره‌ی خود صحبت کنیم. این تعاملات باعث شد که فضای کلاس پر از انرژی و شوق یادگیری شود.

روز اول مدرسه با فعالیت‌ها و بازی‌های گروهی پر شد. ما با هم کاردستی درست کردیم، نقاشی کشیدیم و درباره‌ی آینده و آرزوهایمان صحبت کردیم. هر دقیقه از این روز، برایم پر از کشف‌های جدید بود. احساس می‌کردم که هر لحظه یک گام به سمت آینده برمی‌دارم و دنیای جدیدی را تجربه می‌کنم.

وقتی روز به پایان رسید و به خانه برگشتم، قلبم پر از شوق و انرژی بود. روز اول مدرسه، نه‌تنها آغاز یک سفر آموزشی بود، بلکه شروع دوستی‌ها، خاطرات و یادگیری‌های جدیدی بود که تا سال‌ها در ذهنم باقی ماند. هر بار که به آن روز فکر می‌کنم، حس خوب و شیرین آن لحظات دوباره زنده می‌شود و مرا به یاد روزهای پرهیجان و یادگیری می‌اندازد.

نتیجه گیری:
در نهایت، اولین روز مدرسه برای من یک نقطه‌ی عطف بود. این روز نشان داد که هر آغاز، با چالش‌ها و فرصت‌های جدیدی همراه است و ما باید با قلبی باز به استقبال آن‌ها برویم.

✍انشا نهم درباره اولین روز مدرسه✍

مقدمه:
اولین روز مدرسه همیشه یادآور حس‌های متفاوتی است: شوق و هیجان، نگرانی و شاید کمی اضطراب. برای من، این روز به معنای شروعی تازه و دنیایی جدید بود که به آن پا می‌گذاشتم.

بدنه:
صبح روز اول، با شوق و ذوق از خواب بیدار شدم. روزی بود که لباس جدیدم را پوشیدم و کوله‌پشتی‌ام را با وسایل مورد نیاز پر کردم. در آینه به خودم نگاه کردم و احساس کردم که بزرگ‌تر شده‌ام. انتظار داشتم که روزی پر از ماجراجویی و یادگیری را آغاز کنم. اما در عین حال، قلبم به تپش افتاده بود. نکند دوستان جدیدی پیدا نکنم؟ نکند معلم سخت‌گیر باشد؟

وقتی به مدرسه رسیدم، فضای جدید مرا کاملاً تحت تأثیر قرار داد. صداهای شاد و خنده‌های دوستان جدید در هوا پخش می‌شد. با قدم‌های تردیدآمیز به سمت در کلاس رفتم. بوی کتاب‌های تازه و رنگ‌های شاد دیوارها همه چیز را زنده می‌کرد. ناگهان متوجه شدم که دیگران هم احساساتی مشابه من دارند. برخی از بچه‌ها با دوستان قدیمی خود در حال صحبت بودند و برخی دیگر به تنهایی ایستاده بودند و به اطراف نگاه می‌کردند.

معلم به ما خوش‌آمد گفت و با لبخندی گرم، فضای کلاس را پر از آرامش کرد. وقتی شروع به معرفی خود کرد، احساس کردم که همه چیز بهتر خواهد شد. او با داستان‌ها و بازی‌های مختلف، ما را به سمت یادگیری جذب کرد. احساس کردم که می‌توانم در این کلاس آزادانه صحبت کنم و از اشتباهات خود نترسم.

در طول روز، با دوستان جدیدی آشنا شدم. ما با هم در بازی‌ها شرکت کردیم و داستان‌های یکدیگر را شنیدیم. هر لحظه‌ای که می‌گذشت، اضطراب من کمتر می‌شد و به جای آن، شوق و انگیزه‌ای برای یادگیری به وجود می‌آمد. احساس کردم که در این دنیای جدید، جایی دارم و می‌توانم بخشی از آن باشم.

به یاد می‌آورم که وقتی زنگ تفریح به صدا درآمد، همه بچه‌ها به حیاط دویدند. صدای خنده و شادی در فضا پیچید و من هم به آن‌ها پیوستم. در آن لحظه، درک کردم که مدرسه تنها یک مکان برای یادگیری دروس نیست؛ بلکه محلی برای دوستی، کشف و ماجراجویی است.

نتیجه گیری:
در پایان روز، وقتی به خانه برگشتم، احساس می‌کردم که تجربه‌ای خاص و منحصر به فرد را پشت سر گذاشته‌ام. اولین روز مدرسه برای من نه تنها شروعی جدید، بلکه درسی در مورد دوستی، شجاعت و یادگیری بود. می‌دانستم که این تنها آغاز یک سفر طولانی و پر از ماجراجویی است و با اشتیاق به روزهای آینده نگاه می‌کردم.

✍انشا دهم درباره اولین روز مدرسه✍

مقدمه:
اولین روز مدرسه، همیشه با هیجان و نگرانی خاصی همراه است. برای من، این روز به مانند یک جشن بزرگ بود که به آن آماده می‌شدم. وقتی صبح از خواب بیدار شدم، دلشوره و شوق درونم را فراگرفته بود. در آینه به خودم نگاه کردم و لباس‌های نویم را که به تازگی خریده بودم، به تن کردم. فکر می‌کردم که این لباس‌ها چقدر می‌توانند بر روی اعتماد به نفس من تأثیر بگذارند.

بدنه:
وقتی به مدرسه رسیدیم، صدای خنده و شلوغی بچه‌ها در هوا طنین‌انداز بود. بعضی از آن‌ها به دوستان قدیمی خود خوش‌آمد می‌گفتند و برخی دیگر به دنبال دوستان جدید می‌گشتند. این شلوغی برای من هم جذاب و هم کمی ترسناک بود. نمی‌دانستم چه کار کنم و به کجا بروم. احساس می‌کردم که در این جمع بزرگ، گم می‌شوم.

با ورود به کلاس، معلم جدیدمان به ما خوش‌آمد گفت. او با لبخند گرم و صمیمی‌اش، فضا را دوستانه‌تر کرد. نام‌های بچه‌ها را یکی‌یکی صدا می‌زد و ما را تشویق می‌کرد تا خودمان را معرفی کنیم. وقتی نوبت به من رسید، قلبم تند تند می‌زد، اما با کلمات ساده‌ای خودم را معرفی کردم. بعد از آن، معلم به ما توضیح داد که امسال چه درس‌هایی خواهیم خواند و چه فعالیت‌هایی در انتظارمان است.

یکی از بخش‌های مورد علاقه‌ام در آن روز، زمان بازی بود. در حیاط مدرسه، بچه‌ها به گروه‌های مختلف تقسیم شدند و بازی‌های دسته‌جمعی انجام دادند. من هم با چند نفر از بچه‌ها آشنا شدم و به بازی پیوستم. احساس دوستی و اتحاد در آن لحظه، تمام نگرانی‌های اولیه‌ام را از بین برد. لبخندها و خنده‌هایمان به ما این حس را می‌داد که همه چیز خوب پیش می‌رود.

در طول روز، ما با یکدیگر آشنا شدیم و کم‌کم احساس کردیم که در این مکان جدید، یک خانواده‌ی بزرگ تشکیل داده‌ایم. وقتی به خانه برگشتم، احساس رضایت و شادی می‌کردم. روزی پر از تجربه‌های جدید، دوستی‌ها و یادگیری‌ها.

نتیجه گیری:
اولین روز مدرسه، برای من نه تنها یک آغاز جدید، بلکه فرصتی برای کشف دنیای جدیدی بود. از آن روز به بعد، مدرسه به مکانی تبدیل شد که هر روز با شوق به آن می‌رفتم و هر لحظه‌اش را گرامی می‌داشتم. این روز به من یاد داد که تغییرات، می‌توانند زیبا و پر از فرصت‌های جدید باشند و من آماده بودم تا با چالش‌های آینده روبه‌رو شوم.

امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

انشاهاتو با تزیین دفتر بنویس

4.4/5 - (7 امتیاز)

نوشته های مشابه

‫3 دیدگاه ها

  1. لِسلام خوبی خسته نباشی باشع ممنون از ⅘سلام خوبی خسته نباشی باشع ممنون از اینکه به این ترتیب که برای شما ارسال می شود و در این زمینه به قول خودت من میشناسی بگو ببینم کی تولدمه اگه بگی قبول میکنم ک واقعا به خدا نمیشناسمت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا