انشا درباره اگر قاصدک بودم
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره اگر قاصدک بودم برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره اگر قاصدک بودم
مقدمه:
چشمانم را میبندم و آرزو میکنم… ناگهان، بالهای ظریف و لطیف قاصدکی بر شانههایم میروید. دیگر من انسان نیستم، من یک قاصدک هستم، رها در آسمان آبی و بیکران.
بدنه:
با نسیم ملایمی به پرواز در میآیم و از میان گلها و درختان عبور میکنم. عطر خوش گلها، روحم را نوازش میدهد و صدای دلنشین پرندگان، نغمهای شاد در گوشم مینوازد.
به دشتهای سرسبز و پر از گل میروم، جایی که پروانههای رنگارنگ در حال رقص و پایکوبی هستند. با آنها همراه میشوم و در شادی و زیبایی دشت غرق میشوم.
به کوههای بلند و مرتفع میروم، جایی که ابرها در زیر پاهایم قرار دارند و عظمت طبیعت را به رخ میکشند. در کنار قلههای بلند، احساس قدرت و آزادی میکنم.
به شهرها و روستاها میروم، جایی که انسانها در حال زندگی و تلاش هستند. از بالا به آنها نگاه میکنم و آرزوهایشان را در چشمانشان میبینم.
من یک قاصدک هستم، پیامآور عشق، امید و آرزو. با هر پرواز، دانههای امید را در دلها میپاشم و لبخند را بر لبان انسانها مینشانم.
نتیجه گیری:
من یک قاصدک هستم، سفری بیوقفه در دنیای شگفتانگیز. سفری که هرگز به پایان نمیرسد و هر روز، تجربهای جدید و هیجانانگیز را به ارمغان میآورد.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.
ممنوم از شما