انشا

انشا درباره اگر من یک درخت بودم

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره اگر من یک درخت بودم برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.

✍انشا درباره اگر من یک درخت بودم✍

مقدمه:
چشمانم را می‌بندم و تصور می‌کنم که به جای انسان، یک درخت تنومند و کهنسال هستم. ریشه‌هایم عمیقاً در خاک فرو رفته‌اند و شاخه‌هایم به سمت آسمان کشیده شده‌اند.

بدنه:
برگ‌هایم در نسیم می‌رقصند و نور خورشید را به غذای حیات تبدیل می‌کنند. پرندگان در لابه‌لای شاخه‌هایم آشیانه می‌سازند و من سایه‌بان خنک و امنی برای آنها فراهم می‌کنم.
حیوانات مختلف از میوه‌هایم تغذیه می‌کنند و من با سخاوت تمام، آنها را به اشتراک می‌گذارم.

من شاهد گذر زمان هستم. فصول را می‌بینم که می‌آیند و می‌روند، انسان‌ها را می‌بینم که متولد می‌شوند، رشد می‌کنند و پیر می‌شوند. من تاریخ را در حلقه‌های تنه‌ام ثبت می‌کنم و داستان‌هایی را برای نسل‌های آینده روایت می‌کنم.

من قوی و استوار هستم. در برابر طوفان‌ها و بلایای طبیعی می‌ایستم و از زمین و ساکنانش محافظت می‌کنم.
من صبور و حکیم هستم. درس‌های زیادی از زندگی آموخته‌ام و آنها را با هر کسی که به زیر سایه‌ام پناه می‌آورد، به اشتراک می‌گذارم.

من سخاوتمند و بخشنده هستم. بدون هیچ چشمداشتی به همه موجودات زنده خدمت می‌کنم و از آنها چیزی در ازای فداکاری‌هایم نمی‌خواهم.

نتیجه گیری:
اگر من یک درخت بودم، زندگی پرمغز و پرمعنایی داشتم. من به زمین و ساکنانش خدمت می‌کردم، تاریخ را ثبت می‌کردم و درس‌های زندگی را به اشتراک می‌گذاشتم. من نمادی از قدرت، صبر، حکمت، سخاوت و بخشندگی بودم. من درختی بودم که دنیا را به مکانی بهتر تبدیل می‌کرد.

مقدمه:
چشمانم را باز می‌کنم. دیگر از آن تاریکی مطلق غار خبری نیست. نور خورشید از میان برگ‌هایم عبور می‌کند و سایه‌ای خنک و دلنشین را بر زمین می‌اندازد.

بدنه:
من یک درخت هستم. درختی تناور و بلند قامت، با ریشه‌هایی عمیق در خاک و شاخه‌هایی که به سوی آسمان دراز شده‌اند.

حس می‌کنم عضوی از طبیعت هستم. با هر نسیمی که می‌وزد، با هر قطره بارانی که می‌چکد، با هر پرنده‌ای که در شاخه‌هایم آواز می‌خواند، احساس همبستگی می‌کنم.

ریشه‌هایم در خاک فرو رفته‌اند و به من قدرت و ثبات می‌دهند. گویی از دل زمین، انرژی و حیات را به من می‌بخشند.
شاخه‌هایم به سوی آسمان دراز شده‌اند و گویی می‌خواهند به خورشید برسند. نور خورشید را جذب می‌کنند و به من غذا می‌دهند.

برگ‌هایم، مانند دستان من، به سوی آسمان دراز شده‌اند. از نور خورشید و باران تغذیه می‌کنند و به من کمک می‌کنند تا نفس بکشم.
درختان دیگر، مانند دوستان من هستند. در کنار هم، جنگلی انبوه و زیبا را تشکیل می‌دهیم.

در بهار، شکوفه‌هایم به رنگ‌های مختلف در می‌آیند و زیبایی جنگل را دوچندان می‌کنند.
در تابستان، سایه‌ام پناهگاه رهگذران خسته و گرمازده است.

در پاییز، برگ‌هایم به رنگ‌های مختلف در می‌آیند و منظره‌ای چشم‌نواز را خلق می‌کنند.
در زمستان، با وجود سرما و برف، صبر و استقامت خود را به نمایش می‌گذارم.

من یک درخت هستم. نماد زندگی، صبر و استقامت.

من به انسان‌ها اکسیژن می‌دهم و به آن‌ها کمک می‌کنم تا نفس بکشند.
من سایه‌ام را به آن‌ها هدیه می‌دهم تا از گرما و تابش خورشید در امان باشند.

من زیبایی طبیعت را به آن‌ها نشان می‌دهم و به آن‌ها آرامش می‌دهم.

نتیجه گیری:
من یک درخت هستم. عضوی از طبیعت، و دوست انسان‌ها.

امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

4/5 - (1 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا