انشا درباره اگر یک روز از عمرم مانده باشد
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره اگر یک روز از عمرم مانده باشد برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره اگر یک روز از عمرم مانده باشد
مقدمه:
طلوع خورشید را تماشا میکنم، پرتوهای گرمش صورتم را نوازش میکنند. میدانم که این آخرین طلوعی است که در این دنیا خواهم دید، زیرا امروز آخرین روز زندگی من است.
بدنه:
حس عجیبی دارم، ترکیبی از غم و آرامش. به تمام سالهای زندگیام فکر میکنم، به تمام لحظات شاد و غمگینی که تجربه کردهام. به تمام افرادی که دوستشان دارم و عزیزانی که از دست دادهام فکر میکنم.
اما افسوس و پشیمانی جایی در من ندارد. میدانم که زندگی را به بهترین شکل ممکن زندگی کردهام و از هر لحظه آن لذت بردهام.
اولین کاری که میکنم، به دیدن خانواده و دوستانم میروم. میخواهم در آغوش آنها باشم و به آنها بگویم چقدر دوستشان دارم. میخواهم از تمام لحظات شادی که با هم داشتیم یاد کنم و از آنها برای تمام عشق و حمایتی که در طول زندگی به من دادهاند تشکر کنم.
سپس، به تنهایی به مکانهای مورد علاقهام در طبیعت میروم. میخواهم در میان درختان قدم بزنم، صدای پرندگان را بشنوم و زیبایی دنیای اطرافم را تحسین کنم. میخواهم با تمام وجودم نفس بکشم و قدر تک تک لحظات را بدانم.
شاید در آخر روز، به نوشتن نامهای برای خودم بپردازم. در این نامه، تمام تجربیات و آموختههایم را مرور میکنم و به خودم یادآوری میکنم که چه انسان خوششانسی بودهام.
غروب خورشید فرا میرسد و من با آرامش خاطر منتظر تاریکی میشوم. میدانم که مرگ پایان نیست، بلکه فقط گذرگاهی به دنیایی دیگر است.
با لبخندی بر لب، چشمانم را میبندم و به خوابی عمیق فرو میروم.
نتیجه گیری:
اگر یک روز از عمرم باقی مانده باشد، آن را به بهترین شکل ممکن زندگی میکنم. به تمام کسانی که دوستشان دارم عشق میورزم، از زیباییهای دنیا لذت میبرم و با آرامش خاطر به استقبال مرگ میروم.
مرگ بخشی از زندگی است و ما باید از هر لحظه آن به بهترین شکل استفاده کنیم.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.