انشا درباره بلبل
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره بلبل برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره بلبل
مقدمه:
در میان انبوه پرندگان خوشخوان، بلبل جایگاهی ویژه دارد. نغمهی دلنشین و پرشور او، از دیرباز در فرهنگ و ادبیات ایرانیان جایگاه ویژهای داشته است.
بدنه:
بلبل پرندهای کوچک و ظریف است که در مناطق مختلف ایران، از جمله جنگلها، باغها و بوستانها یافت میشود. پرهای او قهوهای رنگ با لکههای سیاه و سفید است و منقاری نارنجی و چشمانی نافذ دارد.
بلبلها پرندگانی اجتماعی هستند و به صورت دستهای زندگی میکنند. آنها در لانههایی که از شاخهها و برگها ساخته میشوند، تخمگذاری میکنند.
بلبلها از جمله پرندگانی هستند که قدرت تقلید صدای بالایی دارند. آنها میتوانند صدای پرندگان دیگر، حیوانات و حتی انسانها را تقلید کنند.
اما شهرت اصلی بلبل، به خاطر نغمهی دلنشین و پرشور او است. بلبلها در صبح زود و غروب آفتاب آواز میخوانند و نغمهی آنها در سکوت صبح و شب، بسیار دلنشین و روحنواز است.
نغمهی بلبل در فرهنگ و ادبیات ایرانیان جایگاه ویژهای دارد. شاعران و نویسندگان ایرانی از دیرباز در وصف زیبایی و دلنشینی نغمهی بلبل، شعرها و داستانهای بسیاری سرودهاند.
در بسیاری از فرهنگها، بلبل نماد عشق، شادی و امید است. در فرهنگ ایرانی نیز، بلبل به عنوان پرندهای خوشخبر و پیامآور بهار شناخته میشود.
حضور بلبل در طبیعت، نه تنها زیبایی و طراوت آن را دوچندان میکند، بلکه به انسانها نیز آرامش و شادابی میبخشد.
نتیجه گیری:
بلبل، پرندهای زیبا و خوشخوان است که با نغمهی دلنشین خود، طراوت و شادابی را به طبیعت هدیه میدهد. ما باید در حفظ و نگهداری از این پرندهی دوستداشتنی کوشا باشیم و از حضور او در طبیعت لذت ببریم.
انشا دوم خاطره ای درباره بلبل
مقدمه:
هنوز بوی خاک بارانخورده در مشامم بود و قطرات باران از برگهای درختان به زمین میچکید که به همراه پدربزرگ به سمت باغ سرسبز او راهی شدیم.
بدنه:
باغ پدربزرگ، دنیایی پر از رنگ و عطر بود. گلهای رنگارنگ در هر گوشهای خودنمایی میکردند و پروانهها در میان گلها بال میزدند.
اما در میان این همه زیبایی، نغمهی دلانگیز بلبل بود که توجهمان را به خود جلب کرد.
بر روی شاخههای یکی از درختان بلند، بلبل کوچکی نشسته بود و با تمام وجود آواز میخواند.
صدای او چنان زیبا و دلنشین بود که گویی تمام غمها و غصههایمان را از بین میبرد.
پدربزرگ با لبخندی بر لب گفت: “بلبلها عاشق گلها و باغها هستند. صدای آنها روح زندگی را به طبیعت میبخشد.”
ما در سکوت به آواز بلبل گوش میدادیم و از زیبایی آن لذت میبردیم.
ناگهان، بلبل از روی شاخه پرید و به سمت ما پرواز کرد.
با تعجب به او نگاه میکردیم که بر روی شانهی پدربزرگ نشست و شروع به خواندن کرد.
پدربزرگ با مهربانی بلبل را نوازش کرد و گفت: “نگران نباش، بلبل کوچولو. ما به تو آسیبی نمیرسانیم.”
بلبل گویی حرفهای پدربزرگ را متوجه شده بود. با آرامش بر روی شانهی او نشست و به خواندن ادامه داد.
نتیجه گیری:
آن روز یکی از خاطرهانگیزترین روزهای زندگی من بود. لحظهای که در کنار پدربزرگ و در باغ سرسبز او، به نغمهی دلانگیز بلبل گوش سپردم، لحظهای بود که هیچگاه از یادم نخواهد رفت.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.