انشا درباره بهترین مسافرتی که تا به حال رفتهام
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره بهترین مسافرتی که تا به حال رفتهام برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره بهترین مسافرتی که تا به حال رفتهام
مقدمه:
بهترین سفری که تا به حال رفتهام، سفری بود که با خانوادهام به جنگل رفتیم. من آن موقع 7 ساله بودم و خیلی هیجانزده بودم که برای اولین بار به جنگل میرفتم.
بدنه:
صبح زود از خواب بیدار شدیم و به راه افتادیم. توی راه، من از پنجره ماشین بیرون را نگاه میکردم و از دیدن درختهای بلند و پرپشت و گلهای رنگارنگ لذت میبردم.
بالاخره بعد از چند ساعت به جنگل رسیدیم. هوا خیلی خنک و دلچسب بود و بوی خاک و باران در همه جا پیچیده بود. ما از ماشین پیاده شدیم و شروع به پیادهروی در جنگل کردیم.
در جنگل، حیوانات و پرندگان زیادی را دیدیم. من یک سنجاب را دیدم که از روی شاخههای درخت بالا و پایین میپرید و یک گوزن را دیدم که با وقار در میان درختان قدم میزد. صدای جیکجیک پرندگان هم در همه جا به گوش میرسید.
ما به یک رودخانهی کوچک هم رسیدیم و در کنار آن اتراق کردیم. ناهار را در کنار رودخانه خوردیم و بعد از آن، من و خواهر و برادرم با سنگها قلوهپاشی کردیم و در آب رودخانه بازی کردیم.
بعد از ظهر، به غار کوچکی در دل جنگل رفتیم. داخل غار تاریک بود و ما با چراغ قوه راه خود را پیدا میکردیم. روی دیوارهای غار، نقاشیهای دیواری قدیمی وجود داشت که دیدن آنها خیلی جالب بود.
نتیجه گیری:
غروب آفتاب که شد، به سمت ماشین برگشتیم. من آن روز خیلی خسته شده بودم، اما در عین حال خیلی خوشحال بودم. سفری فوقالعاده به جنگل داشتیم و خاطرات آن همیشه در ذهنم باقی خواهد ماند.
انشا درباره بهترین مسافرتی که تا به حال رفتهام
مقدمه:
بهترین سفری که تا به حال رفتهام، سفری به دل جنگل بود. با پدر و مادرم به شمال کشور رفته بودیم و یک روز صبح تصمیم گرفتیم به جنگل نزدیک محل اقامتمان برویم. هوا خنک و دلچسب بود و من از دیدن درختان بلند و سرسبز و پرندگان رنگارنگ ذوقزده شده بودم.
بدنه:
مسیر جنگلی پر از سنگ و ریشه درخت بود، اما من با ذوق و شوق قدم برمیداشتم و به دنبال موجودات زندهای میگشتم که در آنجا زندگی میکردند. پروانههای قشنگ در میان گلها بال میزدند و سنجاقکها با ظرافت در هوا پرواز میکردند. گاهگاهی صدای جیکجیک پرندگان سکوت جنگل را میشکست و من مجذوب آواز زیبای آنها میشدم.
در طول مسیر، پدر و مادرم درباره ی گیاهان و جانوران جنگل به من توضیح میدادند. من یاد گرفتم که چگونه قارچهای خوراکی را از سمی تشخیص دهم و فهمیدم که هر کدام از درختان چه فایدهای برای انسان و طبیعت دارند.
بعد از مدتی پیادهروی، به یک آبشار زیبا رسیدیم. صدای آبشار مثل موسیقی گوشنواز بود و خنکای آب خستگی را از تنمان دور کرد. من و پدرم در آب خنک آبشار شنا کردیم و مادرم عکسهای زیبایی از ما گرفت.
ناهار را در کنار آبشار خوردیم و بعد از استراحت کوتاهی، به مسیرمان ادامه دادیم. در راه برگشت، چند تا توت فرنگی وحشی پیدا کردیم که خیلی خوشمزه بودند.
غروب آفتاب در جنگل منظرهای تماشایی داشت. نور خورشید از لابهلای شاخههای درختان عبور میکرد و رنگهای نارنجی، قرمز و بنفش را بر روی زمین میانداخت. من محو تماشای این زیبایی بودم و احساس میکردم که در یک دنیای دیگر هستم.
نتیجه گیری:
سفر به جنگل یکی از بهترین خاطرات زندگی من بود. من در این سفر چیزهای زیادی یاد گرفتم و لذت بردن از طبیعت را به طور کامل تجربه کردم. امیدوارم که باز هم فرصتی داشته باشم تا به این جنگل زیبا سفر کنم.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.