انشا درباره توصیف یک روز بارانی بدون چتر
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره توصیف یک روز بارانی بدون چتر برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره توصیف یک روز بارانی بدون چتر
مقدمه:
صبح با صدای دلنشین برخورد قطرات باران به شیشه پنجره بیدار شدم. بوی نم خاک در هوا پیچیده بود و خنکی مطبوعی در فضا احساس میشد. به بیرون نگاه کردم، آسمان گرفته بود و ابرهای تیره، سایه خود را بر شهر گسترده بودند.
بدنه:
با وجود اینکه چتر نداشتم، تصمیم گرفتم به پیادهروی در زیر باران بروم. قطرات باران مثل مرواریدهای ریز و درشت از آسمان فرو میریختند و بر زمین و برگ درختان مینشستند. بوی باران و خاک خیس، مشامم را نوازش میداد و حس تازگی و شادابی در من زنده میکرد.
در حالی که قدم میزدم، به صداهای مختلف باران گوش میدادم. صدای برخورد قطرات به برگها، صدای رقص باران روی زمین، و صدای شرشر آب در جویبارها، یک سمفونی طبیعی دلانگیز را خلق کرده بودند.
به پرندگانی که در زیر باران پرواز میکردند نگاه کردم. گویی از این بارش رحمت الهی لذت میبردند و با تمام وجود آواز میخواندند.
در مسیرم، گلهای رنگارنگی را دیدم که سرشان را زیر باران خم کرده بودند. گویی در حال نوشیدن قطرات ناب زندگی بودند.
باران نه تنها طراوت و شادابی را به ارمغان میآورد، بلکه فرصتی برای تفکر و تأمل نیز فراهم میکند. در زیر باران، به دور شدن از هیاهوی دنیای پرشتاب و غرق شدن در سکوت و آرامش طبیعت فکر میکردم.
باران به تدریج قطع شد و خورشید از میان ابرها سر برآورد. رنگین کمان زیبایی در آسمان پدیدار شد که منظرهای چشمنواز را خلق کرد.
قطرات باران روی برگها و گلها میدرخشیدند و گویی الماسهای قیمتی بر زمین پاشیده شده بودند.
پیادهروی در زیر باران، تجربهای فراموشنشدنی بود. حس طراوت و شادابی، آرامش و صلحی که در آن روز تجربه کردم، همیشه در خاطرم باقی خواهد ماند.
نتیجه گیری:
باران، هدیهای الهی است که زندگی را به زمین هدیه میدهد. امیدوارم قدر این نعمت الهی را بدانیم و از آن به درستی استفاده کنیم.
انشا دوم درباره توصیف یک روز بارانی بدون چتر
مقدمه:
صبح با صدای دلنشین برخورد قطرات باران به پنجره بیدار شدم. بوی نم خاک و عطر گلهای خیس در هوا پیچیده بود. آسمان گرفته بود و ابرهای تیره، نوید یک روز بارانی را میدادند.
بدنه:
با وجود اینکه چترم را گم کرده بودم، ذرهای ناراحتی نداشتم. باران را دوست داشتم، خنکی و طراوت آن روحم را نوازش میداد. با اشتیاق از خانه بیرون آمدم و به استقبال قطرات باران رفتم.
اولین قطرات باران مانند مرواریدهای ریز بر صورتم نشستند. خنکی و لطافت آن ها لذتی وصفناپذیر داشت. کمکم باران شدت گرفت و خیابانها خلوت شدند. من در میان انبوه قطرات باران قدم میزدم و از حس رهایی و شادابی غرق در لذت بودم.
قطرات باران بر روی برگها و گلها مینشستند و منظرهای بدیع و دلانگیز خلق میکردند. گویی طبیعت در حال نواختن یک سمفونی بینظیر بود.
پرندگان زیر باران آواز میخواندند و گویی از این بارش رحمت الهی شادمان بودند. من هم با آنها همصدا شده بودم و ترانهای شاد در زیر باران زمزمه میکردم.
سپس به زیر سایهبان یک مغازه پناه بردم و از تماشای رقص قطرات باران بر روی سنگفرش خیابان لذت بردم. قطرات باران مانند قطرات اشک از آسمان فرو میریختند و گویی زمین تشنه را سیراب میکردند.
باران که کمی بند آمد، دوباره به راهم ادامه دادم. بوی خاک نمدار و عطر گلهای خیس در هوا پیچیده بود و خیابانها برق میزدند. گویی دنیا بعد از باران شسته شده بود و تازگی و طراوت خاصی یافته بود.
به خانه که رسیدم، احساس شادابی و آرامش عجیبی داشتم. باران not only روحم را شسته بود، بلکه غبار غم و اندوه را هم از دلم زدوده بود.
نتیجه گیری:
آن روز بارانی، یکی از خاطرهانگیزترین روزهای زندگی من بود. روزی که با تمام وجود زیبایی و طراوت طبیعت را حس کردم و به عظمت خداوند پی بردم.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.