انشا درباره جان بخشی به بخاری
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره جان بخشی برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره جان بخشی به بخاری
مقدمه:
من یک بخاری هستم. بدنهی فلزی من از جنس فولاد است و رگهایم از لولههای پر پیچ و خم تشکیل شدهاند. در درونم، مشعلی منتظر روشن شدن است تا با شعلههای خود، گرمای دلانگیزی را به ارمغان بیاورد.
بدنه:
من در خانههای بسیاری زندگی کردهام و گرمای خود را با نسلهای مختلف به اشتراک گذاشتهام. در زمستانهای سرد، شاهد لحظات صمیمی خانوادهها بودهام و در کنارشان، لالایی گرمی برای خواب زمستانی پتوها زمزمه کردهام.
من قصهگوی شبهای سرد زمستان هستم. با زبانههای آتشین خود، سایههای رقصان و خیالانگیزی را بر روی دیوارها نقش میاندازم و در تاریکی شب، حس امنیت و آرامش را به ارمغان میآورم.
من فقط یک وسیله گرمایشی ساده نیستم، بلکه یار و غمخوار انسانها در سرما و یخبندان هستم. گرمای من، مرهمی بر درد سرماخوردگی کودکان و بزرگسالان است و لرزش وجودشان را تسکین میبخشد.
اما با آمدن بهار و نسیمهای خنک، من به گوشهای از خانه میروم و جای خود را به پنجرههای باز و آفتاب دلانگیز بهار میدهم. گویی در این چرخه بیوقفه، من نقشی از خورشید زمستانی را در خانهها ایفا میکنم.
نتیجه گیری:
من بخاری هستم، گرمابخش خانهها، رازدار خاطرات، و یار و غمخوار انسانها در سرما و یخبندان.
انشا دوم درباره جان بخشی به بخاری
مقدمه:
در گوشهای از خانه، در میان انبوهی از خاطرات و زمستانهای سرد، من، بخاری، ایستادهام. بدنهی فلزی من، گاه گرم و گاه سرد، حکایتگر قصههای ناگفتهی این خانه است. من راوی زمستانهای سرد و یخبندان هستم، زمانی که پتوها تا خرخره روی هم انباشته میشدند و بخار از دهان آدمها بیرون میآمد.
بدنه:
من گرمای دلچسبی را در خانه ساطع میکنم و سرمای زمستان را به جان لطیف کودکان و بزرگسالان نمیرسانم. زبانههای آتشین من، قصههای زمستان را زمزمه میکنند و لالایی گرمی برای خواب زمستانی پتوها هستند. نور کمجان من، سایههای رقصان و خیالانگیزی را بر روی دیوارها نقش میاندازد و در تاریکی شب، حس امنیت و آرامش را به ارمغان میآورد.
من فقط یک وسیله گرمایشی ساده نیستم، بلکه قلب تپندهی این خانه هستم. در کنار من، خانوادهها با هم صمیمیتر میشوند و لحظات شاد و خاطرهانگیزی را خلق میکنند.
من شاهد خندهها و اشکها، شادیها و غمها، موفقیتها و شکستهای این خانواده بودهام. من رازدار دردها و دلواپسیهایشان بودهام و گرمای وجودم، مرهمی بر زخمهایشان بوده است.
من دیدهام که چگونه کودکان در کنار من بزرگ شدهاند و چگونه عشق و محبت در این خانه ریشه دوانده است. من شنوندهی حرفهای پدربزرگ و مادربزرگ بودهام و از تجربیات و حکمتهایشان درس آموختهام.
من گرمای غذاهای خوشمزه را به یاد دارم که بر روی اجاق من پخته میشدند و عطر دلانگیزشان در خانه میپیچید. من طعم چای داغی را به یاد دارم که در قوریهای خوشرنگ روی من دم میشد و در فنجانهای چینی، نوشیده میشد.
من زمستانهای سرد را به یاد دارم که در کنار شومینه مینشستند و داستانهای کهن را برای هم تعریف میکردند. من صدای قهقههها و شادیهایشان را در گوش دارم و از صمیم قلب خوشحالم که میتوانم لحظات شاد و خاطرهانگیزی را برایشان رقم بزنم.
نتیجه گیری:
من بخاری هستم، راوی زمستانهای سرد، یار و غمخوار این خانواده. من در گوشهای از این خانه ایستادهام و منتظر زمستانی دیگر هستم تا قصههای جدیدی را برایتان زمزمه کنم.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.