انشا درباره جان بخشی به نیمکت مدرسه
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره جان بخشی برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره جان بخشی به نیمکت مدرسه
مقدمه:
من یک نیمکت مدرسه هستم سالهاست که در این مدرسه هستم و شاهد رشد و پیشرفت دانشآموزان بودهام.
بدنه:
من از چوب ساخته شدهام و رنگ آبی روشنی دارم. نیمکتی ساده هستم، اما برای دانشآموزان بسیار مهم هستم.
صبحها، دانشآموزان با خوشحالی روی من مینشینند و آماده شروع درس میشوند. آنها روی من کتابهایشان را باز میکنند و شروع به یادگیری میکنند.
در طول روز، دانشآموزان روی من با هم صحبت میکنند و از درسهایشان میگویند. آنها روی من میخندند و میگویند و خاطرات خوشی را با هم میسازند.
عصرها، دانشآموزان روی من استراحت میکنند و از درسهایشان خسته میشوند. آنها روی من به آینده فکر میکنند و میخواهند بدانند که در آینده چه خواهند شد.
من یک نیمکت مدرسه هستم، اما برای دانشآموزان بیشتر از یک نیمکت هستم. من یک دوست، یک همدم و یک شاهد هستم.
من شاهد رشد و پیشرفت دانشآموزان بودهام. من شاهد شادی و غم آنها بودهام. من شاهد موفقیتها و شکستهای آنها بودهام.
من بخشی از زندگی دانشآموزان هستم. من بخشی از خاطرات آنها هستم. من بخشی از آینده آنها هستم.
من یک نیمکت مدرسه هستم، اما من بیشتر از یک نیمکت هستم. من یک بخش مهم از زندگی دانشآموزان هستم.
خاطرهای از نیمکت مدرسه:
روزی روزگاری، دانشآموزی به نام علی در مدرسهای درس میخواند. علی دانشآموزی با استعداد بود، اما در درس ریاضی کمی مشکل داشت.
یک روز، علی در حال درس خواندن بود که متوجه شد که نمیتواند یک فرمول ریاضی را درک کند. او از دوستش کمک خواست، اما دوستش هم نمیتوانست به او کمک کند.
علی خیلی ناراحت شد. او نمیدانست که چه باید بکند.
علی تصمیم گرفت که از نیمکت مدرسه کمک بگیرد. او به نیمکت مدرسه خیره شد و گفت: «نیمکت مدرسه، کمکم کن. نمیتوانم این فرمول را درک کنم.»
نیمکت مدرسه لبخندی زد و گفت: «نگران نباش، علی. من بهت کمک میکنم.
نیمکت مدرسه شروع به توضیح فرمول ریاضی به علی کرد. علی با دقت به حرفهای نیمکت مدرسه گوش داد.
بعد از چند دقیقه، علی فرمول ریاضی را فهمید. او خیلی خوشحال شد.
علی از نیمکت مدرسه تشکر کرد و گفت: «ممنونم، نیمکت مدرسه. تو خیلی کمکم کردی.»
نیمکت مدرسه لبخندی زد و گفت: «خوشحالم که توانستم بهت کمک کنم.»
علی از آن روز به بعد، هر وقت در درس ریاضی مشکل داشت، از نیمکت مدرسه کمک میگرفت. نیمکت مدرسه همیشه به علی کمک میکرد و علی به درس ریاضی علاقهمند میشد.
علی سالها بعد، دانشآموزی موفق شد. او در دانشگاه درس خواند و دکترای ریاضی گرفت.
نتیجه گیری:
علی همیشه از نیمکت مدرسه سپاسگزار بود. او میدانست که اگر نیمکت مدرسه به او کمک نمیکرد، نمیتوانست به موفقیت برسد.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.