انشا درباره جان بخشی به گل
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره جان بخشی به اشیا برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره جان بخشی به گل
مقدمه:
من، گل هستم. یک گل زیبای رز. من در باغی بزرگ و سرسبز زندگی میکنم. باغ من پر از گلهای مختلف است. گلهای لاله، گلهای نرگس، گلهای بنفشه، و … همه در کنار هم زندگی میکنند.
بدنه:
من یک گل خوشبو و زیبا هستم. رنگم قرمز است و گلبرگهایم بزرگ و پهن هستند. من همیشه لبخند به لب دارم و از زندگی لذت میبرم.
من دوست دارم که به مردم زیبایی و شادی هدیه کنم. دوست دارم که لبخند را بر لبهای آنها بنشانم.
یک روز، یک دختر بچه کوچک به باغ آمد. او خیلی خوشحال بود و میخندید. او به گلها نگاه کرد و شروع به بوییدن آنها کرد.
من از دیدن او خوشحال شدم. من میخواستم که او را خوشحال کنم. بنابراین، شروع به رقصیدن کردم.
دختر بچه از دیدن من تعجب کرد. او گفت: «چه گل زیبایی!»
من لبخند زدم و گفتم: «من گل رز هستم.»
دختر بچه گفت: «تو خیلی زیبا هستی.»
من خوشحال شدم. من میخواستم که او همیشه شاد باشد.
دختر بچه شروع به صحبت با من کرد. او از من درباره زندگی در باغ پرسید. من به او درباره دوستانم و زندگی در باغ گفتم.
دختر بچه خیلی خوشحال بود. او گفت: «من خیلی خوشحالم که شما را دیدم.»
من هم خوشحال بودم. من دوست داشتم که او همیشه شاد باشد.
دختر بچه رفت. اما من او را فراموش نمیکنم. من همیشه لبخند او را در ذهنم دارم.
نتیجه گیری:
من، گل هستم. یک گل خوشبو و زیبا. من دوست دارم که به مردم زیبایی و شادی هدیه کنم.
انشا دوم درباره جان بخشی به گل
مقدمه:
سلام، من یک گل هستم. من از خاک و آب ساخته شده ام و رنگ های مختلفی دارم. من یک گل ساده هستم، اما برای صاحبانم بسیار مهم هستم.
بدنه:
صاحبان من خانواده ای مهربان هستند. آنها به من رسیدگی می کنند و مرا دوست دارند.
من در باغچه خانه آنها زندگی می کنم. من هر روز صبح از خواب بیدار می شوم و از نور خورشید لذت می برم.
من با خانواده صاحبانم خاطرات زیادی دارم. من با آنها به پارک رفته ام و با آنها بازی کرده ام. من با آنها لحظات خوشی را سپری کرده ام.
من همیشه از اینکه با خانواده صاحبانم هستم، خوشحال هستم. من دوست دارم که همیشه با آنها باشم.
خاطره ای از گل:
روزی روزگاری، خانواده صاحبانم در حال مهمانی بودند. آنها از دوستان و اقوامشان دعوت کرده بودند.
من خیلی خوشحال بودم که می توانستم مهمانان را ببینم. من سعی می کردم که با آنها خوش بگذرانم.
مهمانان خیلی از من خوششان آمد. آنها از من عکس گرفتند و مرا تحسین کردند.
من خیلی خوشحال بودم که توانستم مهمانان را خوشحال کنم.
نتیجه گیری:
من یک گل هستم، اما برای خانواده صاحبانم بیشتر از یک گل هستم. من یک دوست، یک همدم و یک زیبایی هستم.
من شاهد رشد و پیشرفت خانواده صاحبانم بوده ام. من شاهد شادی و غم آنها بوده ام. من شاهد موفقیت ها و شکست های آنها بوده ام.
من بخشی از زندگی خانواده صاحبانم هستم. من بخشی از خاطرات آنها هستم. من بخشی از آینده آنها هستم.
من یک گل هستم، اما من بیشتر از یک گل هستم. من یک بخش مهم از زندگی خانواده صاحبانم هستم.
من امیدوارم که همیشه با خانواده صاحبانم باشم و آنها را خوشحال کنم.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.