انشا

انشا درباره جنگل

✍انشا درباره جنگل✍

مقدمه:
من عاشق جنگل هستم. جنگل، مکانی زیبا و آرام است که پر از شگفتی و هیجان است.

بدنه:
وقتی به جنگل می‌روم، احساس می‌کنم در دنیای دیگری هستم. درختان بلند و تنومند، صدای پرندگان و حیوانات، و هوای تازه و پاک، همه چیز را برای من دلپذیر می‌کنند.
من همیشه از دیدن حیوانات در جنگل لذت می‌برم. خرس‌ها، گوزن‌ها، پرندگان، و حتی حیوانات کوچک‌تر مانند سنجاب‌ها و موش‌های صحرایی، همه در جنگل زندگی می‌کنند.
من همچنین از پیاده‌روی در جنگل لذت می‌برم. قدم زدن در میان درختان بلند و تنومند، حس آرامش و آزادی را به من می‌دهد.
جنگل، منبع مهمی برای زندگی انسان است. درختان جنگل، اکسیژن مورد نیاز ما را تولید می‌کنند. همچنین، جنگل‌ها به جلوگیری از فرسایش خاک و حفظ تنوع زیستی کمک می‌کنند.
من معتقدم که باید از جنگل‌ها محافظت کنیم. ما باید از قطع درختان غیرقانونی و تخریب جنگل‌ها جلوگیری کنیم.
امیدوارم روزی بتوانم به جنگل‌های بیشتری سفر کنم و از زیبایی‌های آنها لذت ببرم.

خاطره‌ای از جنگل:
چند سال پیش، با خانواده‌ام به جنگل رفتیم. هوا بسیار زیبا بود و خورشید به زیبایی می‌درخشید. ما در میان درختان بلند و تنومند قدم می‌زدیم صدای پرندگان و حیوانات، همه جا را پر کرده بود. ناگهان، یک گوزن را در کنار جاده دیدیم گوزن، به آرامی در حال چرا بود ما با دیدن گوزن، بسیار خوشحال شدیم. مدتی را در کنار گوزن ماندیم و از دیدن آن لذت بردیم سپس، به راه خود ادامه دادیم.
آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی من بود، من از دیدن زیبایی‌های جنگل و حیوانات آن، بسیار لذت بردم.

نتیجه‌گیری:
جنگل، نعمتی بزرگ برای ما انسان‌ها است. ما باید از این نعمت محافظت کنیم و از آن بهره ببریم.

✍انشا دوم در مورد خاطره‌ای از جنگل✍

مقدمه:
من در یک شهر کوچک زندگی می‌کنم که در نزدیکی یک جنگل بزرگ قرار دارد. از کودکی، عاشق جنگل بودم و همیشه دوست داشتم به آنجا بروم.

بدنه:
یکی از خاطرات من از جنگل، مربوط به زمانی است که من هفت ساله بودم. آن روز، با پدر و مادرم به جنگل رفتیم. ما در میان درختان بلند و تنومند قدم می‌زدیم و از هوای تازه و پاک لذت می‌بردیم.
ناگهان، صدایی را از پشت درختان شنیدیم. ما به سمت صدایی رفتیم و دیدیم که یک جوجه پرنده از لانه‌اش افتاده است. جوجه پرنده، بی‌حال و زخمی بود.
ما جوجه پرنده را برداشتیم و به خانه بردیم. پدرم آن را به یک دامپزشک برد و دامپزشک جوجه پرنده را مداوا کرد.
چند روز بعد، جوجه پرنده بهبود یافت و ما آن را به جنگل برگرداندیم. جوجه پرنده، با دیدن مادرش، بسیار خوشحال شد.
آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. من از کمک به جوجه پرنده بسیار خوشحال بودم و احساس می‌کردم که یک کار خوب انجام داده‌ام.

نتیجه گیری:
این خاطره، همیشه در ذهن من باقی خواهد ماند. این خاطره، به من یادآوری می‌کند که باید از طبیعت و حیوانات آن محافظت کنیم.

✍انشا سوم در مورد خاطره‌ای از جنگل✍

مقدمه:
وقتی کودک بودم، خانواده‌ام اغلب به جنگل می‌رفتند. من عاشق جنگل بودم و همیشه از رفتن به آنجا لذت می‌بردم.

بدنه:
یک روز، با خانواده‌ام به جنگل رفتیم. هوا بسیار گرم بود و خورشید به زیبایی می‌درخشید. ما در میان درختان بلند و تنومند قدم می‌زدیم، صدای پرندگان و حیوانات، همه جا را پر کرده بود.
ناگهان، صدایی بلند از بالای درختان شنیدیم همه ما به بالا نگاه کردیم و یک پرنده بزرگ را دیدیم که در حال پرواز بود. پرنده، بسیار زیبا بود. پرهای آن به رنگ آبی و سبز بود و دم آن بسیار بلند بود. پرنده، به آرامی در بالای درختان پرواز می‌کرد و ما را تماشا می‌کرد. ما، مدتی را ایستادیم و از تماشای پرنده لذت بردیم. سپس، به راه خود ادامه دادیم. آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. من از دیدن زیبایی‌های جنگل و حیوانات آن، بسیار لذت بردم.

نتیجه‌گیری:
خاطره‌ای که من از جنگل دارم، خاطره‌ای شیرین و فراموش نشدنی است. آن روز، من با دیدن زیبایی‌های جنگل، احساس شادی و آرامش کردم.
من معتقدم که جنگل، مکانی مقدس است که باید از آن محافظت کرد. ما باید از جنگل‌ها مراقبت کنیم تا نسل‌های آینده نیز بتوانند از زیبایی‌های آن لذت ببرند.

4.2/5 - (5 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا