انشا درباره خاطره روز اول مدرسه من
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره خاطره روز اول مدرسه من برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره خاطره روز اول مدرسه من
مقدمه:
روز اول مدرسه برای هر کسی یک تجربه به یاد ماندنی و متفاوت است. برای من نیز این روز پر از هیجان، اضطراب و شادی بود. خاطرات آن روز هنوز در ذهنم زندهاند و همیشه وقتی به یادش میافتم، لبخندی بر لبانم نقش میبندد.
بدنه:
صبح روز اول مدرسه، با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم. با اینکه هیجان داشتم، کمی هم استرس داشتم؛ چرا که نمیدانستم در مدرسه چه اتفاقاتی در انتظارم است. مادرم با مهربانی مرا آماده کرد و کیف مدرسهام را که از شب قبل آماده کرده بودم، به دستم داد. یونیفرم مدرسه که برای اولین بار پوشیده بودم، حس خاصی به من میداد. احساس میکردم بزرگتر شدهام و باید وارد دنیای جدیدی شوم.
وقتی به مدرسه رسیدیم، همه چیز برایم تازه و ناشناخته بود. بچهها در حیاط مدرسه جمع شده بودند و صدای خنده و گفتگوهایشان فضا را پر کرده بود. بعضیها خوشحال بودند و بعضیها، مثل من، با کمی استرس به اطراف نگاه میکردند. مادرم دستم را گرفت و مرا به سمت کلاس برد. وقتی وارد کلاس شدم، با لبخند معلمی مهربان روبهرو شدم که مرا به صندلیای نشان کرد تا بنشینم.
اولین تجربه نشستن در یک کلاس با بچههای دیگر، برایم بسیار جالب و جدید بود. همه به اطراف خود نگاه میکردند و سعی میکردند دوستان جدیدی پیدا کنند. معلم با صدایی آرام شروع به صحبت کرد و به ما خوشآمد گفت. او با معرفی خود و توضیح درباره مدرسه و فعالیتهایی که قرار بود انجام دهیم، فضای کلاس را آرامتر و دوستانهتر کرد.
در طول روز، فعالیتهای سادهای مثل رنگآمیزی و بازیهای گروهی انجام دادیم که باعث شد با دوستان جدید آشنا شوم. هرچند که هنوز کاملاً با فضای مدرسه آشنا نشده بودم، اما به تدریج استرس و نگرانیام کمتر شد و از بودن در آن محیط لذت بردم. یکی از دوستانی که در همان روز اول با او آشنا شدم، بعدها به یکی از بهترین دوستانم تبدیل شد و هنوز هم با هم در ارتباط هستیم.
در پایان روز، وقتی که زنگ مدرسه به صدا درآمد و همه به سمت خانههایشان رفتند، احساس کردم که یک قدم بزرگ در زندگیام برداشتهام. روز اول مدرسه نه تنها پر از تجربیات جدید بود، بلکه به من یاد داد که چگونه با چالشهای جدید روبهرو شوم و با افرادی که نمیشناسم، ارتباط برقرار کنم.
نتیجه گیری:
این روز همیشه در یاد من خواهد ماند، چرا که نه تنها آغاز دوران تحصیلم بود، بلکه اولین گام من به سوی دنیای بزرگتری بود که منتظر من بود. اکنون، هر بار که به آن روز فکر میکنم، با لبخند به یاد میآورم که چگونه با اضطراب و هیجان وارد مدرسه شدم و چطور در پایان روز با دوستان جدید و خاطرات شیرین به خانه بازگشتم.
انشا دوم درباره خاطره روز اول مدرسه من
مقدمه:
روز اول مدرسه همیشه یکی از خاطرهانگیزترین و هیجانانگیزترین روزهای زندگی است. برای من، این روز با احساسات متنوعی همراه بود؛ از هیجان و شور اولیه گرفته تا کمی دلهره و نگرانی از ورود به دنیای جدید. هنوز به خوبی آن روز را به یاد دارم، روزی که با تمام جزئیاتش در خاطرم حک شده است.
بدنه:
صبح روز اول مدرسه، با صدای زنگ ساعت بیدار شدم. برخلاف روزهای دیگر، این بار هیچکس مرا برای بلند شدن از خواب صدا نکرد. احساس خاصی داشتم؛ هم خوشحال بودم که به زودی به مدرسه میروم و هم کمی نگران از اینکه در مدرسه چه اتفاقی خواهد افتاد. لباس مدرسهام را که از شب قبل آماده کرده بودم، پوشیدم. مادرم با لبخند همیشگیاش، کیف مدرسهام را به دستم داد و مرا تا درب مدرسه همراهی کرد.
وقتی به مدرسه رسیدیم، صدای خنده و هیاهوی بچهها از دور شنیده میشد. حیاط مدرسه پر از دانشآموزانی بود که مثل من برای اولین بار به مدرسه آمده بودند. بعضی از بچهها با نگرانی دست پدر و مادرهایشان را گرفته بودند و بعضی دیگر با شور و شوق میدویدند و بازی میکردند. من هم در حالی که دست مادرم را گرفته بودم، با چشمانی پر از کنجکاوی به همه چیز نگاه میکردم.
وقتی وارد کلاس شدم، معلم با لبخندی گرم و مهربان از ما استقبال کرد. کلاس پر از میز و صندلیهای کوچک بود و دیوارها با نقاشیهای رنگارنگ و نوشتههای آموزشی تزئین شده بودند. حس خاصی داشتم؛ جایی که قرار بود سالها از عمرم را در آن بگذرانم. معلم ما با آرامش و مهربانی سعی کرد همه ما را آرام کند و برای شروع سال تحصیلی آمادهمان کند.
در طول روز، اولین درسهایمان را یاد گرفتیم؛ الفبای ساده و اعداد ابتدایی. برایم جالب بود که چگونه چیزهای جدیدی یاد میگرفتم و با دوستان جدیدی آشنا میشدم. در زنگ تفریح، برای اولین بار با چند نفر از همکلاسیهایم صحبت کردم و دوستیهای جدیدی شکل گرفت. هر چند هنوز هم کمی خجالتی بودم، اما حس میکردم که کمکم با این محیط آشنا میشوم.
وقتی که زنگ آخر به صدا درآمد، حس عجیبی داشتم. از یک طرف، خوشحال بودم که اولین روز مدرسه را با موفقیت پشت سر گذاشتهام، و از طرف دیگر، دلم نمیخواست این روز به پایان برسد. حس میکردم که به یک دنیای جدید وارد شدهام و پر از انگیزه برای روزهای آینده بودم.
به خانه که برگشتم، با هیجان تمام ماجراهای آن روز را برای خانوادهام تعریف کردم. مادرم با لبخند به حرفهایم گوش میداد و میدانست که این روز برایم تا همیشه خاص و به یاد ماندنی خواهد بود.
نتیجه گیری:
آن روز، اولین قدم من به سوی یادگیری و رشد بود. روزی که به من نشان داد مدرسه فقط یک مکان برای آموزش نیست، بلکه جایی است که در آن دوستان جدید پیدا میکنی، تجربیات تازه کسب میکنی و کمکم به سمت آیندهای روشنتر قدم برمیداری. روز اول مدرسه، برای من همیشه یادآور شروعی تازه و پر از امید است.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.