انشا

انشا درباره خاطره یک روز بارانی

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره خاطره یک روز بارانی برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.

✍انشا درباره خاطره یک روز بارانی✍

مقدمه:
من خاطرات زیادی از دوران کودکی‌ام دارم، اما یکی از خاطرات شیرینی که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم، مربوط به زمانی است که در یک روز بارانی به همراه خانواده‌ام به پارک رفتیم.

بدنه:
هوا بسیار سرد و بارانی بود. قطرات باران به آرامی روی شیشه‌های پنجره می‌ریختند و صدای دلنشینی ایجاد می‌کردند. ما لباس‌های گرم پوشیدیم و از خانه بیرون رفتیم.
وقتی به پارک رسیدیم، همه جا خلوت بود. فقط چند نفر در حال قدم زدن بودند. ما زیر یک چتر بزرگ نشستیم و شروع به صحبت کردیم.
از مدرسه و دوستانمان و از چیزهایی که در آینده می‌خواستیم انجام دهیم صحبت کردیم. آن روز، ما چیزهای زیادی از همدیگر یاد گرفتیم و بیشتر با هم آشنا شدیم.
بعد از مدتی، باران بند آمد و خورشید بیرون آمد. ما از چتر بیرون آمدیم و شروع به قدم زدن کردیم.
خیابان‌ها و پارک خیس شده بودند. قطرات باران روی برگ‌های درختان برق می‌زدند. ما با صدای بلند می‌خندیدیم و از هوای تازه لذت می‌بردیم.
آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. من با خانواده‌ام لحظات بسیار خوشی را سپری کردم.

یادگیری از خاطره:
آن روز، من چیزهای زیادی یاد گرفتم. یاد گرفتم که باید از هر لحظه زندگی لذت برد، حتی اگر هوا بد باشد. یاد گرفتم که خانواده‌ام، مهم‌ترین چیز در زندگی من هستند. و یاد گرفتم که باید قدردان چیزهای خوب زندگی باشم.

نتیجه‌گیری:
خاطرات، بخش مهمی از زندگی ما هستند. آنها، می‌توانند شیرین یا تلخ باشند. اما مهم این است که قدر آنها را بدانیم و از آنها درس بگیریم.

4.4/5 - (5 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا