انشا

انشا درباره صبح بهاری

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره صبح بهاری برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.

✍انشا درباره صبح بهاری✍

مقدمه:
چشمانم را باز می‌کنم و اولین چیزی که می‌بینم، نور طلایی خورشید است که از لای درز پرده‌ها به داخل اتاق می‌تابد. با خوشحالی از تخت بیرون می‌آیم و به سمت پنجره می‌دوم.

بدنه:
وای خدای من! چه منظره‌ی قشنگی! دنیا پر از رنگ‌های شاد و قشنگ است. درختان با برگ‌های سبز و نو، مثل آدم‌های شاد و خندان به نظر می‌رسند. گل‌های رنگارنگ با چشم‌های خواب‌آلود، به من لبخند می‌زنند. پرندگان با آوازهای قشنگشان، صبح بهاری را به من تبریک می‌گویند.

بوی خاک باران‌خورده، حس تازگی و سرزندگی را به من می‌دهد. قطرات شبنم مانند الماس‌های کوچک، روی برگ‌ها و گل‌ها می‌درخشند. نسیم خنک و لطیف صبحگاهی، صورتم را نوازش می‌دهد و تمام غم‌ها و غصه‌هایم را با خود می‌برد.

به حیاط خانه می‌روم و پروانه‌های رنگارنگی را می‌بینم که دور گل‌ها می‌چرخند. مورچه‌های کوچک، با عجله به دنبال غذا می‌دوند. گنجشک‌های شاد و پر سر و صدا، روی شاخه‌های درختان آواز می‌خوانند.
صبح بهار، نویدبخش یک روز پرماجرا و هیجان‌انگیز است. من و دوستانم قرار است به پارک برویم و بازی کنیم. می‌دانم که امروز کلی به ما خوش خواهد گذشت.
از خداوند به خاطر این همه زیبایی و نعمت شکرگزاری می‌کنم. می‌دانم که هر روز بهاری، یک هدیه الهی است که باید قدر آن را بدانیم.

نتیجه گیری:
صبح بهار، فقط یک فصل نیست، بلکه یک حس و حال است. حسی از امید، تازگی و سرزندگی.

امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

5/5 - (1 امتیاز)

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا