انشا درباره صبح بهاری
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره صبح بهاری برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره صبح بهاری
مقدمه:
چشمانم را باز میکنم و اولین چیزی که میبینم، نور طلایی خورشید است که از لای درز پردهها به داخل اتاق میتابد. با خوشحالی از تخت بیرون میآیم و به سمت پنجره میدوم.
بدنه:
وای خدای من! چه منظرهی قشنگی! دنیا پر از رنگهای شاد و قشنگ است. درختان با برگهای سبز و نو، مثل آدمهای شاد و خندان به نظر میرسند. گلهای رنگارنگ با چشمهای خوابآلود، به من لبخند میزنند. پرندگان با آوازهای قشنگشان، صبح بهاری را به من تبریک میگویند.
بوی خاک بارانخورده، حس تازگی و سرزندگی را به من میدهد. قطرات شبنم مانند الماسهای کوچک، روی برگها و گلها میدرخشند. نسیم خنک و لطیف صبحگاهی، صورتم را نوازش میدهد و تمام غمها و غصههایم را با خود میبرد.
به حیاط خانه میروم و پروانههای رنگارنگی را میبینم که دور گلها میچرخند. مورچههای کوچک، با عجله به دنبال غذا میدوند. گنجشکهای شاد و پر سر و صدا، روی شاخههای درختان آواز میخوانند.
صبح بهار، نویدبخش یک روز پرماجرا و هیجانانگیز است. من و دوستانم قرار است به پارک برویم و بازی کنیم. میدانم که امروز کلی به ما خوش خواهد گذشت.
از خداوند به خاطر این همه زیبایی و نعمت شکرگزاری میکنم. میدانم که هر روز بهاری، یک هدیه الهی است که باید قدر آن را بدانیم.
نتیجه گیری:
صبح بهار، فقط یک فصل نیست، بلکه یک حس و حال است. حسی از امید، تازگی و سرزندگی.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.