انشا

انشا درباره صحبت مترسک و گنجشک ها

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره صحبت مترسک و گنجشک ها برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.

✍انشا درباره صحبت مترسک و گنجشک ها✍

مقدمه:
در دلِ مزرعه‌ای بزرگ، مترسکی تنها و غمگین ایستاده بود. او از تنهایی رنج می‌برد و هیچ دوستی نداشت. گنجشک‌های شاد و پر سر و صدا که هر روز به مزرعه می‌آمدند، تنها مونسان او بودند.

بدنه:
روزی مترسک دل به دریا زد و با گنجشک‌ها صحبت کرد. او از تنهایی خود گفت و از آن‌ها خواست که با او دوست شوند. گنجشک‌ها که از صداقت و مهربانی مترسک متأثر شده بودند، با خوشحالی دعوت او را قبول کردند.

مترسک از دنیای خود برای گنجشک‌ها گفت. از روزهای بلند و گرم تابستان، از شب‌های سرد و تاریک زمستان، از باران و باد و طوفان، و از تمام چیزهایی که در مزرعه دیده بود. گنجشک‌ها با شور و شوق به حرف‌های مترسک گوش می‌دادند و برای او قصه‌های سفرهای خود را تعریف می‌کردند.

مترسک برای گنجشک‌ها از رازهای خود گفت. از آرزوهایش، از غم‌هایش، و از چیزهایی که در دلش بود. گنجشک‌ها با صبر و حوصله به حرف‌های مترسک گوش می‌دادند و به او دلداری می‌دادند.

از آن روز به بعد، مترسک و گنجشک‌ها بهترین دوستان هم شدند. آن‌ها هر روز با هم حرف می‌زدند، با هم می‌خندیدند، و با هم غم و شادی خود را تقسیم می‌کردند. مترسک دیگر تنها نبود و گنجشک‌ها دیگر آشیانه‌ای امن و گرم داشتند.

نتیجه گیری:
مترسک و گنجشک‌ها به ما یاد می‌دهند که می‌توان با هر کسی دوست شد، حتی اگر با هم تفاوت‌های زیادی داشته باشیم. دوستی، صبر و شکیبایی، و همدلی، کلیدِ خوشبختی و سعادت در زندگی است.

امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

4.5/5 - (2 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا