انشا درباره صحبت مترسک و گنجشک ها
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره صحبت مترسک و گنجشک ها برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره صحبت مترسک و گنجشک ها
مقدمه:
در دلِ مزرعهای بزرگ، مترسکی تنها و غمگین ایستاده بود. او از تنهایی رنج میبرد و هیچ دوستی نداشت. گنجشکهای شاد و پر سر و صدا که هر روز به مزرعه میآمدند، تنها مونسان او بودند.
بدنه:
روزی مترسک دل به دریا زد و با گنجشکها صحبت کرد. او از تنهایی خود گفت و از آنها خواست که با او دوست شوند. گنجشکها که از صداقت و مهربانی مترسک متأثر شده بودند، با خوشحالی دعوت او را قبول کردند.
مترسک از دنیای خود برای گنجشکها گفت. از روزهای بلند و گرم تابستان، از شبهای سرد و تاریک زمستان، از باران و باد و طوفان، و از تمام چیزهایی که در مزرعه دیده بود. گنجشکها با شور و شوق به حرفهای مترسک گوش میدادند و برای او قصههای سفرهای خود را تعریف میکردند.
مترسک برای گنجشکها از رازهای خود گفت. از آرزوهایش، از غمهایش، و از چیزهایی که در دلش بود. گنجشکها با صبر و حوصله به حرفهای مترسک گوش میدادند و به او دلداری میدادند.
از آن روز به بعد، مترسک و گنجشکها بهترین دوستان هم شدند. آنها هر روز با هم حرف میزدند، با هم میخندیدند، و با هم غم و شادی خود را تقسیم میکردند. مترسک دیگر تنها نبود و گنجشکها دیگر آشیانهای امن و گرم داشتند.
نتیجه گیری:
مترسک و گنجشکها به ما یاد میدهند که میتوان با هر کسی دوست شد، حتی اگر با هم تفاوتهای زیادی داشته باشیم. دوستی، صبر و شکیبایی، و همدلی، کلیدِ خوشبختی و سعادت در زندگی است.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.