انشا

انشا درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.

✍انشا درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید✍

مقدمه:
من یک قطره باران هستم. از دل ابر متولد شدم و سفری پرماجرا را آغاز کردم.

بدنه:
در دل ابر، با میلیون‌ها قطره دیگر زندگی می‌کردم. همه ما منتظر لحظه‌ای بودیم که به زمین سفر کنیم و زندگی جدیدی را آغاز کنیم.

لحظه موعود فرا رسید. با شوق و هیجان، از ابر جدا شدم و به سمت زمین سقوط کردم. در طول مسیر، با قطرات دیگر باران همراه شدم و با هم نغمه‌ای زیبا از باران را نواختیم.
به زمین رسیدم و به روی گلبرگ‌های لطیف یک گل فرود آمدم. حس لطافت گلبرگ‌ها، لرزه‌ای از شادی در وجودم انداخت.

از روی گلبرگ‌ها به زمین سرازیر شدم و به درون خاک نفوذ کردم. در دل خاک، ریشه‌های گیاهان را سیراب کردم و به آن‌ها زندگی ‌بخشیدم.
پس از سیراب کردن گیاهان، به سمت رودخانه جاری شدم. در طول مسیر، با قطرات دیگر باران و به جویباری خروشان تبدیل شدیم.

سرانجام به دریا رسیدم. عظمت و زیبایی دریا، من را مبهوت کرد. در آغوش دریا غرق شدم و به آرامشی عمیق دست یافتم.
در اعماق دریا، به سفر خود ادامه می‌دهم. می‌دانم که روزی دوباره به آسمان باز خواهم گشت و به ابر تبدیل خواهم شد. و سپس، سفری دیگر را آغاز خواهم کرد.

نتیجه گیری:
من یک قطره باران هستم. سفری پرماجرا را از ابر تا زمین تجربه کردم و به زندگی در دل خاک، رودخانه و دریا ادامه می‌دهم. من نمادی از چرخه زندگی هستم، چرخه‌ای که از ابتدا تا انتها، به زیبایی و شگفتی آفرینش الهی گواهی می‌دهد.

✍انشا دوم درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید✍

مقدمه:
من یک قطره باران هستم. زاده شده در آغوش ابر، در ارتفاعی بلند، جایی که دنیا به عظمت و زیبایی خودنمایی می‌کند.

بدنه:
لحظه‌ای فرا می‌رسد که باید از ابر جدا شوم. با دلی پر از شور و شوق، به سوی زمین رهسپار می‌شوم. در طول مسیر، با ذرات معلق در هوا می‌رقصم و با نسیم خنک نوازش می‌شوم.

هرچه به زمین نزدیک‌تر می‌شوم، دنیای ناآشنایی در برابر چشمانم آشکار می‌شود. دنیایی پر از رنگ‌ها، صداها و بوهای مختلف.
سرانجام، به زمین می‌رسم. با لطافت تمام، بر برگ گلی ظریف فرود می‌آیم. گویی زمین، آغوش گرم خود را به روی من گشوده است.

سپس، به درون خاک نفوذ می‌کنم. در تاریکی مطلق، ریشه‌های گیاهان را سیراب می‌کنم و به آن‌ها می‌بخشم.
پس از مدتی، به همراه دیگر قطرات باران، به سوی رودخانه‌ای روان می‌شوم. در طول مسیر، با سنگ‌ها و صخره‌ها برخورد می‌کنم و با عبور از آن‌ها، مسیری جدید را آغاز می‌کنم.

سرانجام، به دریایی پهناور و بیکران می‌پیوندم. در میان امواج خروشان، احساس رهایی و عظمت می‌کنم. گویی به بخشی از چیزی بزرگ‌تر و شگفت‌انگیزتر تبدیل شده‌ام.

این سفر کوتاه، اما پرمغز، درس‌های زیادی به من آموخت. آموختم که زندگی، سفری بی‌وقفه و پر از چالش است. آموختم که باید با دیگر قطرات باران همراه شوم و به آن‌ها کمک کنم تا به هدف خود برسند. آموختم که زندگی، فقط در یک نقطه ثابت خلاصه نمی‌شود، بلکه در حرکت و پویایی است.

من، یک قطره باران، هرچند کوچک، اما نقشی مهم در چرخه زندگی ایفا می‌کنم. از ابر تا زمین، از خاک تا دریا، در هر لحظه در حال حرکت و تغییر هستم. گویی ذره‌ای از وجودم، در تمام هستی جاری است.

نتیجه گیری:
من، یک قطره باران، داستان زندگی خود را با شما به اشتراک گذاشتم. داستانی از سفر، از چالش، از همراهی و از عظمت هستی.

✍انشا سوم درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید✍

مقدمه:
در اعماق ابر انبوه و خاکستری، در میان انبوهی از ذرات معلق در هوا، زاده شدم. من، یک قطره باران بودم، کوچک و ناچیز، اما پر از امید و آرزو. در کنار دیگر قطرات، در انتظار لحظه‌ای رهایی از این تنگنای نمناک بودیم.

بدنه:
نسیم خنک نوازشگرمان بود و داستان‌های سرزمین‌های دور را زمزمه می‌کرد. از دشت‌های سرسبز و گل‌های رنگارنگ، از رودخانه‌های خروشان و کوه‌های بلند، از شهرها و روستاها و مردمی که منتظر ما بودند.

با هر وزش باد، به پایین‌تر می‌افتادیم و به زمین نزدیک‌تر می‌شدیم. هیجان در وجودمان موج می‌زد. سرانجام، لحظه‌ی موعود فرا رسید. من از ابر جدا شدم و به سوی زمین شتافتم.

سقوط آزاد، احساسی شگفت‌انگیز بود. در آن لحظه، تمام غم‌ها و غصه‌هایم را به دست باد سپردم و فقط به سفرم فکر می‌کردم. در طول مسیر، با دیگر قطرات باران ملاقات می‌کردم و با هم زمزمه می‌کردیم و می‌خندیدیم.

سرانجام، به زمین رسیدم. بر روی برگ لطیف یک گل فرود آمدم. گویی مادری مهربان مرا در آغوش گرفته بود. از خنکی و لطافت برگ، تمام وجودم سرشار از شادمانی شد.

قطرات دیگر نیز به من پیوستند و با هم، گل را سیراب کردیم. گل شاداب شد و سر به سوی خورشید تابان خم کرد. گویی از ته دل به ما لبخند می‌زد.

در آن لحظه، فهمیدم که رسالت من در این دنیا چیست. من آمده بودم تا زندگی را به ارمغان بیاورم. آمده بودم تا زمین را سیراب کنم و گل‌ها را شکوفا کنم.

با طلوع خورشید، من و دیگر قطرات باران به بخار تبدیل شدیم و دوباره به آسمان صعود کردیم. اما خاطره‌ی سفرمان و شادی که به ارمغان آوردیم، همیشه در قلبمان باقی خواهد ماند.

نتیجه گیری:
من، یک قطره باران بودم، کوچک و ناچیز، اما پر از امید و آرزو. من به رسالتم عمل کردم و زندگی را به زمین هدیه دادم. و این، بزرگترین افتخاری بود که می‌توانستم به آن دست پیدا کنم.

✍انشا چهارم درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید✍

مقدمه:
من یک قطره باران کوچک هستم. در میان ابرهای پشمالو و سفید زندگی می‌کنم. من و خواهران و برادرانم به هم چسبیده‌ایم و منتظر فرمانی هستیم. ناگهان، رعد و برق قدرتمندی در آسمان می‌پیچد و ابر شروع به لرزیدن می‌کند. می‌دانیم که وقت رفتن فرا رسیده است!

بدنه:
با هیجان از ابر جدا می‌شوم و به سوی زمین سقوط می‌کنم. در ابتدا، سفرم سریع و ترسناک است. باد مرا به این طرف و آن طرف می‌برد و من احساس می‌کنم که هر لحظه ممکن است گم شوم. اما کم کم، سرعت من کم می‌شود و منظره زیر پایم واضح‌تر می‌شود.

دشت‌های سرسبز، جنگل‌های انبوه و رودخانه‌های پرپیچ و خم را می‌بینم. همه چیز بسیار زیبا و با طراوت به نظر می‌رسد. دلم برای رسیدن به زمین و لمس آن با تمام وجودم تنگ شده است.

بالاخره به زمین می‌رسم و با لطافت روی برگ یک گل فرود می‌آیم. گویی گل منتظر من بوده است، زیرا به محض اینکه روی آن می‌نشینم، گلبرگ‌هایش را دور من می‌پیچد و مرا در آغوش گرم خود می‌گیرد.

احساس شادی و رضایت می‌کنم. می‌دانم که وظیفه‌ام را به درستی انجام داده‌ام و به زندگی در این دنیا کمک کرده‌ام.

اما سفرم هنوز تمام نشده است. من به همراه قطرات دیگر باران، به داخل رودخانه سرازیر می‌شویم و سفری طولانی را آغاز می‌کنیم. در طول مسیر، از میان صخره‌ها و دره‌ها عبور می‌کنیم و به موجودات زنده مختلف کمک می‌کنیم تا سیراب شوند.

سرانجام، به دریا می‌رسیم. در پهنه وسیع و بیکران دریا غرق می‌شویم و به بخشی از آن تبدیل می‌شویم. من می‌دانم که سفرم در اینجا به پایان نمی‌رسد. من دوباره به آسمان خواهم رفت و به ابرها ملحق خواهم شد تا دوباره به زمین بازگردم و زندگی را به ارمغان بیاورم.

نتیجه گیری:
من یک قطره باران هستم، کوچک و ناچیز، اما نقشی مهم در چرخه زندگی ایفا می‌کنم. من به زمین و تمام موجودات زنده آن عشق می‌ورزم و همیشه برای کمک به آن‌ها تلاش خواهم کرد.

✍انشا پنجم درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید✍

مقدمه:
من یک قطره باران کوچک هستم. در میان ابرهای پشمالو و سفید زندگی می‌کنم. من و خواهر و برادرانم عاشق بازی و معلق ماندن در هوا هستیم. ️

بدنه:
امروز صبح، خورشید گرم تابید و ابرها را گرم کرد. ناگهان، احساس کردم که سنگین‌تر می‌شوم. دیگر نمی‌توانستم معلق بمانم و به آرامی به سمت زمین سقوط کردم.

در طول سفرم، چیزهای زیادی دیدم. خانه‌های رنگارنگ، درختان سرسبز و گل‌های زیبا را تماشا کردم. ️

بالاخره به زمین رسیدم و روی برگ یک گل رز فرود آمدم. گلبرگ‌ها خیلی نرم و لطیف بودند. من احساس می‌کردم که در خانه هستم.
مدتی روی گل رز نشستم و به دنیای اطرافم نگاه کردم. همه چیز زیبا و سرشار از زندگی بود.

ناگهان، قطره‌های باران دیگری به من پیوستند. با هم، به سمت پایین گلبرگ‌ها سُر خوردیم و به ریشه‌های گل رسیدیم.
در آنجا، به آب‌های زیرزمینی پیوستیم و سفری طولانی را در زیر زمین آغاز کردیم. در طول سفرمان، به گیاهان و درختان زیادی کمک کردیم تا رشد کنند و قوی شوند.

بعد از مدتی، به رودخانه‌ای بزرگ رسیدیم. با جریان رودخانه حرکت کردیم و به سمت دریا رفتیم.
در دریا، با ماهی‌ها، مرجان‌ها و موجودات دریایی دیگر دوست شدیم.

ما با هم بازی می‌کردیم و از زیبایی‌های دریا لذت می‌بردیم. ️
اما می‌دانستم که سفر من به زودی به پایان می‌رسد. خورشید دوباره آب دریا را گرم کرد و من به بخار تبدیل شدم.

نتیجه گیری:
به آسمان رفتم و دوباره به ابرها پیوستم. من از سفرم به زمین و تمام چیزهایی که دیده بودم و آموخته بودم، خوشحال بودم. حالا من منتظرم تا دوباره به زمین برگردم و ماجراجویی‌های جدیدی را آغاز کنم. ️

امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

3.9/5 - (17 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا