انشا درباره من اگر ابر بودم
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره من اگر ابر بودم برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره من اگر ابر بودم
مقدمه:
اگر من یک ابر بودم، زندگیام با همه زیباییها و شگفتیهایش در آسمان جریان داشت. من در اوج آسمان، بیوزن و آزاد، بر فراز زمین حرکت میکردم و با نسیمهای خنک و ملایم همراه میشدم. هر روز، جهان زیر پایم را تماشا میکردم و با دیدن کوهها، دریاها، دشتها و شهرها از بالا، احساس قدرت و بزرگی در من شکل میگرفت.
بدنه:
من اگر ابر بودم، میتوانستم به هر گوشهای از دنیا سفر کنم. صبحها بر فراز دریاها شناور میشدم و با طلوع خورشید، رنگهای گرم و طلایی را به آبی بیکران دریا میبخشیدم. در عصر، به سوی کوهستانها میرفتم و بر فراز قلههای برفی به آرامی حرکت میکردم، گویی که با طبیعت سرزمینهای سرد و آرام، همآواز شدهام. در شبها، بر روی شهرهای شلوغ و پرهیاهو به آرامی حرکت میکردم و با خود، باران و آرامش را به همراه میآوردم.
اگر من ابر بودم، توانایی بزرگی داشتم که میتوانستم زندگی را به زمین ببخشم. با هر بارانی که میباریدم، خاک تشنه را سیراب میکردم و گیاهان را از خواب بیدار میکردم. درختان سبز میشدند، گلها شکوفه میدادند و رودها دوباره پر آب میشدند. من میتوانستم برکت را به زمین هدیه دهم و دیدن این صحنههای زیبا و سرشار از زندگی، به من احساس خوشبختی میداد.
اما گاهی، شاید وظیفهی سنگینتری داشتم. گاهی ابرها به هم میپیوستند و تبدیل به طوفانی بزرگ میشدند. من اگر ابر بودم، میدانستم که این طوفانها نیز بخشی از چرخهی طبیعی زندگی هستند و با وجود ترسناک بودنشان، برای طبیعت ضروریاند. طوفانها پاکسازی میکردند، هوا را تازه میکردند و باز دوباره، خورشید با نوری درخشان از پشت ابرها میدرخشید.
اگر من ابر بودم، همیشه در حال تغییر بودم؛ گاهی کوچک و پراکنده، گاهی بزرگ و تیره. اما در هر حال، زندگیام پر از حرکت و تحول بود. از کودکی تا پیری، در آسمان سفر میکردم و با هر گذر، داستانی جدید برای تعریف کردن داشتم. من اگر ابر بودم، میتوانستم در لحظهای به شکلهای مختلف درآیم، گاهی شبیه پرندگان، گاهی شبیه کوهها و گاهی مانند دشتهای پهناور.
نتیجه گیری:
در نهایت، اگر من ابر بودم، نقش مهمی در زندگی همه موجودات زمین داشتم. من پیامآور تغییرات و زندگی بودم، با هر بارش، با هر حرکت، و با هر شکل جدیدی که به خود میگرفتم. من اگر ابر بودم، با همه عظمت و زیباییهایم، همیشه به یاد میآوردم که هر ذره از من، بخشی از چرخه بزرگ طبیعت است و باید به گونهای زندگی کنم که به زمین و موجوداتش زندگی ببخشم و آرامش را برایشان به ارمغان آورم.
انشا دوم درباره من اگر ابر بودم
مقدمه:
من اگر ابر بودم، دنیایم پر از حرکت و تغییر میشد. هر روز با باد به سوی آسمانهای مختلف سفر میکردم و بر فراز شهرها، جنگلها و دریاها پرواز میکردم. آسمان برایم خانه میشد و باد دوستانم. از جایی به جایی میرفتم و هر بار با منظرهای جدید روبرو میشدم، از کوههای بلند گرفته تا دشتهای وسیع و بیکران.
بدنه:
اگر ابر بودم، میتوانستم قطرههای باران را در دل خود نگه دارم و در زمان مناسب، آنها را بر زمین ببارم. چقدر لذتبخش است که با باریدن، طبیعت را زنده کنم. به زمین تشنه آب بدهم، به درختان زندگی ببخشم و گلها را شاداب کنم. صدای قطرههای باران که بر برگها و سنگها مینشینند، موسیقی زیبای طبیعت است و من، نوازندهی این آهنگ خواهم بود.
من اگر ابر بودم، گاهی تصمیم میگرفتم که برف ببارم. زمستان را با لباس سپید و نرم بر زمین بپوشانم. بچهها را خوشحال کنم، وقتی که با شور و شوق از خانه بیرون میآیند و آدمبرفی میسازند. به کوهها زیبایی بیشتری بدهم و رودخانهها را با آبی زلال و پاکیزه سیراب کنم.
گاهی اگر ابر بودم، میخواستم خورشید را پنهان کنم و سایهای خنک بر سر مردم بکشم. در روزهای گرم تابستان، وقتی خورشید با تمام قدرتش میتابد، با سایهی خود کمی از آن گرما بکاهم و به همه آرامش بدهم. اما همیشه نمیماندم؛ چون میدانم که خورشید هم باید بتابد و زندگی را با نور و گرمایش پر کند.
من اگر ابر بودم، در غروبهای نارنجی رنگ آسمان، با خورشید وداع میکردم و رنگهای زیبایی را بر پهنهی آسمان میکشیدم. آبی، صورتی، نارنجی و قرمز را در هم میآمیختم و نقاشیهای بینظیری را به نمایش میگذاشتم. غروبهایی که در خاطر همه باقی بماند و لحظاتی آرامشبخش برای تماشاچیان طبیعت فراهم کند.
اگر ابر بودم، شاید گاهی هم دوست داشتم طوفانی باشم. با رعد و برق و بارانهای شدید، زمین را از خواب بیدار کنم و همه را به یاد قدرت طبیعت بیندازم. اما بعد از هر طوفانی، آرام میگرفتم و بارانی نرم و آرام بر زمین میباریدم تا دلهای ترسان را آرام کنم.
اما در هر صورت، اگر ابر بودم، همیشه به یاد داشتم که وظیفهام بخشیدن است؛ بخشیدن آب، سایه، زیبایی و زندگی. هر جا که میرفتم، ردی از خود بر جای میگذاشتم که نشان دهد من از اینجا عبور کردهام؛ ردی که شاید فقط به اندازه یک قطره باران باشد، اما برای کسی، یا چیزی، ارزشمند و ضروری است.
نتیجه گیری:
من اگر ابر بودم، همیشه در حال حرکت بودم، اما هرگز ناپدید نمیشدم. با هر باد تازهای، دوباره شکل میگرفتم و به سفر جدیدی میرفتم. و این سفر بیپایان من در آسمان، هر روز با تجربیات جدید و زیباییهای تازه همراه میشد.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.