انشا درباره موسیقی شیرین صلح

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره موسیقی شیرین صلح برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره موسیقی شیرین صلح
مقدمه:
در سرزمینی دور، جایی که آسمان به رنگ آبیِ اقیانوس بود و ابرها مثل گوسفندهای پشمالو در آن چرا میکردند، سرزمینی به نام سرزمین آوازهای قشنگ وجود داشت. در این سرزمین، به جای جنگ و دعوا، فقط موسیقی و آواز بود که در هوا پخش میشد.
بدنه:
همهٔ مردم این سرزمین با هم دوست بودند و با مهربانی با یکدیگر رفتار میکردند. آنها هر روز صبح با آواز پرندگان از خواب بیدار میشدند و با نواهای شاد و دلنشین به استقبال روز جدید میرفتند.
در این سرزمین، هر کس یک ساز مخصوص داشت. بعضیها فلوت میزدند، بعضیها گیتار مینواختند و بعضیها با طبل و دف، ریتم شاد موسیقی را نگه میداشتند.
کودکان سرزمین آوازهای قشنگ، عاشق آواز خواندن بودند. آنها در میدان اصلی شهر جمع میشدند و با صدای بلند، ترانههای صلح و دوستی را میخواندند.
در این سرزمین، هیچ کس از تاریکی و تنهایی نمیترسید. چون میدانستند که هر وقت غمگین یا تنها باشند، میتوانند با نواختن ساز یا خواندن یک ترانه شاد، غم خود را به فراموشی بسپارند و دوباره شاد و خوشحال شوند.
روزی از روزها، خبر سرزمین آوازهای قشنگ به گوش پادشاهی ظالم در سرزمینی دیگر رسید. پادشاه که از شنیدن این خبر حسادت میکرد، تصمیم گرفت به سرزمین آوازهای قشنگ حمله کند و موسیقی و شادی را از مردم آن سرزمین بگیرد.
اما مردم سرزمین آوازهای قشنگ تسلیم نشدند. آنها با تمام توان از سرزمین خود دفاع کردند و با آوازهای شاد و پرشور خود، سربازان پادشاه ظالم را فراری دادند.
نتیجه گیری:
از آن روز به بعد، مردم سرزمین آوازهای قشنگ به همهٔ دنیا نشان دادند که قدرت موسیقی صلح و دوستی چقدر میتواند قوی باشد. آنها به ما یاد دادند که با آواز و نوا میتوانیم تاریکی و غم را از بین ببریم و دنیایی پر از عشق و شادی بسازیم.
انشا دوم درباره موسیقی شیرین صلح
مقدمه:
در سرزمینی دوردست، جایی که آسمان به رنگ نیلی روشن بود و ابرها به شکل گوسفندهای پشمالو در آن شناور بودند، شهری به نام “ملودی” وجود داشت. مردم ملودی، عاشق موسیقی بودند. آنها در هر خانه و کوچه و خیابان، آواز میخواندند و ساز میزدند.
بدنه:
اما ناگهان، یک روز غم بزرگی بر سرزمین ملودی سایه افکند. اژدهایی آتشین به نام آتشخشم به شهر حمله کرد و با بالهای غولپیکر خود، نور خورشید را از مردم گرفت. مردم ملودی که دیگر نمیتوانستند آواز بخوانند و ساز بزنند، غمگین و افسرده شدند.
در این میان، دختری به نام “نغمه” که صدایی زیبا و قلبی پر از عشق داشت، تصمیم گرفت که اژدهای آتشخشم را رام کند. او با خود یک چنگ کوچک و سبدی پر از گلهای رنگارنگ برداشت و به لانه اژدها در کوهستان رفت.
وقتی نغمه به لانه اژدها رسید، با دیدن آتشخشم که با خشم و غضب به او نگاه میکرد، کمی ترسید. اما نغمه شجاعت خود را جمع کرد و با صدایی دلنشین شروع به نواختن چنگ و خواندن آوازی زیبا کرد.
آتشخشم که تا به حال چنین موسیقی زیبایی نشنیده بود، مجذوب نغمههای نغمه شد. خشم او فروکش کرد و به جای دود و آتش، اشک از چشمانش جاری شد. نغمه که متوجه شده بود اژدها تحت تاثیر موسیقی او قرار گرفته، به آواز خواندن و نواختن چنگ ادامه داد.
تا اینکه سرانجام، آتشخشم آرام شد و قول داد که دیگر به شهر ملودی حمله نکند و نور خورشید را به مردم بازگرداند. نغمه با خوشحالی به شهر بازگشت و مردم ملودی با دیدن او، او را به عنوان قهرمان خود ستایش کردند.
نتیجه گیری:
از آن روز به بعد، مردم ملودی هر سال جشنی به نام جشنواره موسیقی صلح برگزار میکردند و به یاد نغمه و شجاعت او، در کنار هم آواز میخواندند و ساز میزدند. آنها یاد گرفته بودند که موسیقی، قدرتی شگفتانگیز برای برقراری صلح و دوستی دارد و میتواند حتی قلب تاریکترین اژدهاها را نیز روشن کند.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.