انشا درباره مکالمه در و پنجره
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره مکالمه در و پنجره برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره مکالمه در و پنجره
مقدمه:
در سکوت شب، زمانی که همه چیز در خواب عمیقی فرو رفته بود، در و پنجره با یکدیگر به گفتگو پرداختند.
بدنه:
در: سلام پنجرهی عزیز! امشب چه خبر؟
پنجره: سلام در مهربان! من هم مثل همیشه منتظر طلوع خورشید هستم و به تماشای زیباییهای دنیا مینشینم. تو چطور؟
در: من هم مثل تو منتظر طلوع خورشیدم، اما حس میکنم کمی غمگین و تنها هستم.
پنجره: چرا؟ مگه چی شده؟
در: دیگر مثل سابق کسی از من عبور نمیکند. انگار همه دنیا را فراموش کردهاند.
پنجره: نگران نباش دوست من! این فقط به خاطر پیشرفت تکنولوژی است. آدمها دیگر مثل قبل از در و پنجره استفاده نمیکنند. آنها ترجیح میدهند از راههای دورتر و سریعتر با هم ارتباط برقرار کنند.
در: اما من دلم برای آن روزهای خوب تنگ شده. روزهایی که پر از رفت و آمد بود و صدای گپ و گفت و خندهی مردم در خانه میپیچید.
پنجره: منم دلم برای آن روزها تنگ شده. اما باید با زمان پیش برویم. دنیا هر روز در حال تغییر است و ما هم باید خودمان را با این تغییرات وفق دهیم.
در: حق با توست. اما من هنوز هم امیدوارم که روزی دوباره مثل سابق مورد استفاده قرار بگیرم.
پنجره: منم امیدوارم. اما تا آن روز، ما وظیفهی مهم دیگری داریم. ما باید از خانه و ساکنانش در برابر خطرات محافظت کنیم.
در: درسته. ما باید قوی و محکم باشیم تا هیچ خطری به خانه و خانواده راه پیدا نکند.
در و پنجره به گفتگوی خود ادامه دادند و در مورد خاطرات گذشته و امیدهای آینده با یکدیگر صحبت کردند. آنها میدانستند که دنیا در حال تغییر است، اما وظیفهی آنها همچنان ثابت باقی مانده بود: محافظت از خانه و ساکنانش.
نتیجه گیری:
در این میان، آنها درس مهمی را نیز آموختند. هیچ چیز در دنیا دائمی نیست. همه چیز در حال تغییر است و ما باید خودمان را با این تغییرات وفق دهیم. اما در عین حال، نباید امید خود را از دست بدهیم و باید همیشه برای آیندهای بهتر تلاش کنیم.
انشا دوم درباره مکالمه در و پنجره
مفدمه:
در سکوت شب، زمانی که همه در خواب بودند، در و پنجره با هم به گفتگو نشستند.
بدنه:
در: آه، چقدر خستهام! تمام روز باید مدام باز و بسته بشم. آدمها مدام میآیند و میروند، و من باید تحمل وزن آنها و سر و صدای رفت و آمدشان را تحمل کنم.
پنجره: من هم همینطور. من هم از شر گرما و سرما و گرد و خاک در امان نیستم. مدام باید گرد و غبار را تحمل کنم، و در زمستان هم از سرما یخ میزنم.
در: اما تو حداقل میتوانی منظره بیرون را ببینی. من که فقط میتوانم تاریکی راهرو را ببینم.
پنجره: راست میگویی. من عاشق دیدن طلوع و غروب آفتاب، بارش برف و باران، و پرواز پرندگان در آسمان هستم. دنیای بیرون پر از زیبایی و شگفتی است.
در: اما من هم فواید خودم را دارم. من امنیت خانه را حفظ میکنم و از ورود افراد غریبه به داخل جلوگیری میکنم.
پنجره: بله، تو هم وظیفهی مهمی داری. بدون تو، خانه ما امنیتی نخواهد داشت.
در: ما هر دو برای این خانه ضروری هستیم. هر کدام از ما وظیفهی خاص خودمان را داریم و باید به بهترین نحو آن را انجام دهیم.
پنجره: درست میگویی. ما باید با هم همکاری کنیم تا خانهای امن و زیبا برای ساکنانمان فراهم کنیم.
در و پنجره به گفتگوی خود ادامه دادند و از خاطرات و تجربیات خود با یکدیگر گفتند. آنها یاد گرفتند که هر کدام از آنها نقاط قوت و ضعف خاص خود را دارند و برای اینکه خانهای ایدهآل باشد، به یکدیگر نیاز دارند.
نتیجه گیری:
از آن روز به بعد، در و پنجره با احترام بیشتری به یکدیگر نگاه میکردند و قدر یکدیگر را بیشتر میدانستند. آنها فهمیده بودند که با همکاری و همدلی میتوانند به بهترین نحو وظایف خود را انجام دهند و خانهای گرم و صمیمی برای ساکنان خود فراهم کنند.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.