انشا

انشا درباره مکالمه در و پنجره

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره مکالمه در و پنجره برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.

✍انشا درباره مکالمه در و پنجره✍

مقدمه:
در سکوت شب، زمانی که همه چیز در خواب عمیقی فرو رفته بود، در و پنجره با یکدیگر به گفتگو پرداختند.

بدنه:
در: سلام پنجره‌ی عزیز! امشب چه خبر؟
پنجره: سلام در مهربان! من هم مثل همیشه منتظر طلوع خورشید هستم و به تماشای زیبایی‌های دنیا می‌نشینم. تو چطور؟

در: من هم مثل تو منتظر طلوع خورشیدم، اما حس می‌کنم کمی غمگین و تنها هستم.
پنجره: چرا؟ مگه چی شده؟

در: دیگر مثل سابق کسی از من عبور نمی‌کند. انگار همه دنیا را فراموش کرده‌اند.
پنجره: نگران نباش دوست من! این فقط به خاطر پیشرفت تکنولوژی است. آدم‌ها دیگر مثل قبل از در و پنجره استفاده نمی‌کنند. آنها ترجیح می‌دهند از راه‌های دورتر و سریع‌تر با هم ارتباط برقرار کنند.

در: اما من دلم برای آن روزهای خوب تنگ شده. روزهایی که پر از رفت و آمد بود و صدای گپ و گفت و خنده‌ی مردم در خانه می‌پیچید.
پنجره: منم دلم برای آن روزها تنگ شده. اما باید با زمان پیش برویم. دنیا هر روز در حال تغییر است و ما هم باید خودمان را با این تغییرات وفق دهیم.

در: حق با توست. اما من هنوز هم امیدوارم که روزی دوباره مثل سابق مورد استفاده قرار بگیرم.
پنجره: منم امیدوارم. اما تا آن روز، ما وظیفه‌ی مهم دیگری داریم. ما باید از خانه و ساکنانش در برابر خطرات محافظت کنیم.

در: درسته. ما باید قوی و محکم باشیم تا هیچ خطری به خانه و خانواده راه پیدا نکند.

در و پنجره به گفتگوی خود ادامه دادند و در مورد خاطرات گذشته و امیدهای آینده با یکدیگر صحبت کردند. آنها می‌دانستند که دنیا در حال تغییر است، اما وظیفه‌ی آنها همچنان ثابت باقی مانده بود: محافظت از خانه و ساکنانش.

نتیجه گیری:
در این میان، آنها درس مهمی را نیز آموختند. هیچ چیز در دنیا دائمی نیست. همه چیز در حال تغییر است و ما باید خودمان را با این تغییرات وفق دهیم. اما در عین حال، نباید امید خود را از دست بدهیم و باید همیشه برای آینده‌ای بهتر تلاش کنیم.

✍انشا دوم درباره مکالمه در و پنجره✍

مفدمه:
در سکوت شب، زمانی که همه در خواب بودند، در و پنجره با هم به گفتگو نشستند.

بدنه:
در: آه، چقدر خسته‌ام! تمام روز باید مدام باز و بسته بشم. آدم‌ها مدام می‌آیند و می‌روند، و من باید تحمل وزن آن‌ها و سر و صدای رفت و آمدشان را تحمل کنم.
پنجره: من هم همینطور. من هم از شر گرما و سرما و گرد و خاک در امان نیستم. مدام باید گرد و غبار را تحمل کنم، و در زمستان هم از سرما یخ می‌زنم.

در: اما تو حداقل می‌توانی منظره بیرون را ببینی. من که فقط می‌توانم تاریکی راهرو را ببینم.
پنجره: راست می‌گویی. من عاشق دیدن طلوع و غروب آفتاب، بارش برف و باران، و پرواز پرندگان در آسمان هستم. دنیای بیرون پر از زیبایی و شگفتی است.

در: اما من هم فواید خودم را دارم. من امنیت خانه را حفظ می‌کنم و از ورود افراد غریبه به داخل جلوگیری می‌کنم.
پنجره: بله، تو هم وظیفه‌ی مهمی داری. بدون تو، خانه ما امنیتی نخواهد داشت.

در: ما هر دو برای این خانه ضروری هستیم. هر کدام از ما وظیفه‌ی خاص خودمان را داریم و باید به بهترین نحو آن را انجام دهیم.
پنجره: درست می‌گویی. ما باید با هم همکاری کنیم تا خانه‌ای امن و زیبا برای ساکنانمان فراهم کنیم.

در و پنجره به گفتگوی خود ادامه دادند و از خاطرات و تجربیات خود با یکدیگر گفتند. آن‌ها یاد گرفتند که هر کدام از آن‌ها نقاط قوت و ضعف خاص خود را دارند و برای اینکه خانه‌ای ایده‌آل باشد، به یکدیگر نیاز دارند.

نتیجه گیری:
از آن روز به بعد، در و پنجره با احترام بیشتری به یکدیگر نگاه می‌کردند و قدر یکدیگر را بیشتر می‌دانستند. آن‌ها فهمیده بودند که با همکاری و همدلی می‌توانند به بهترین نحو وظایف خود را انجام دهند و خانه‌ای گرم و صمیمی برای ساکنان خود فراهم کنند.

امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

به این مقاله امتیاز دهید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا