انشا

انشا درباره هدف من از زندگی کردن چیست؟

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره هدف من از زندگی کردن چیست؟برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.

✍انشا درباره هدف من از زندگی کردن چیست؟✍

مقدمه:
تصور کن که در یک جنگل انبوه و پر از رمز و راز قدم می‌زنی. در این جنگل، موجودات عجیب و غریب و گیاهان رنگارنگ وجود دارند. تو به دنبال گنجی هستی که گفته می‌شود هدف زندگی را در خود جای داده است.

بدنه:
در طول مسیر با چالش‌های زیادی روبرو می‌شوی. باید از رودخانه‌های خروشان عبور کنی، از میان صخره‌های بلند بالا بروی و با تاریکی غارها مقابله کنی. در این سفر، حیوانات مختلفی به تو کمک می‌کنند و راهنمایی‌های زیادی به تو می‌دهند.

هر حیوانی درسی به تو می‌دهد که می‌تواند تو را در پیدا کردن گنج یاری کند. مثلا جغد دانا به تو می‌گوید که به ندای قلبت گوش بده، سنجاب پرماجرا به تو یاد می‌دهد که از تلاش و کوشش دست نکشی، و پروانه زیبا به تو می‌گوید که از زیبایی‌های زندگی لذت ببری.

بالاخره بعد از پشت سر گذاشتن سختی‌ها و چالش‌های زیاد، به غاری پنهان در اعماق جنگل می‌رسی. درِ غار قفل شده است و کلیدی برای باز کردن آن پیدا نمی‌کنی. ناگهان به یاد درس‌هایی که از حیوانات یاد گرفته‌ای می‌افتی.

به ندای قلبت گوش می‌دهی و با تمام وجود آرزو می‌کنی که در را باز کنی. ناگهان کلید در جیبت ظاهر می‌شود! در را باز می‌کنی و وارد غار می‌شوی.

در اعماق غار، گنجی را پیدا می‌کنی که پر از نور و درخشش است. به آن گنج نزدیک می‌شوی و با دقت به آن نگاه می‌کنی. ناگهان متوجه می‌شوی که هدف زندگی چیزی نیست که در یک گنج پنهان شده باشد، بلکه در قلب خودت وجود دارد.

نتیجه گیری:
هدف زندگی، همان عشق است. عشق به خود، عشق به دیگران، عشق به طبیعت و عشق به تمام زیبایی‌های جهان.
تو با خوشحالی غار را ترک می‌کنی و به سفری جدید در جنگل ادامه می‌دهی. حالا تو می‌دانی که هدف زندگی چیست و با تمام وجود برای رسیدن به آن تلاش می‌کنی.

✍انشا دوم خاطره ای درباره هدف من از زندگی کردن چیست؟✍

مقدمه:
در سرزمینی که پر از گل‌های رنگارنگ و پروانه‌های شاد بود، دختری به نام سارا زندگی می‌کرد. سارا دختری کنجکاو و پرانرژی بود که عاشق پرسیدن سوال بود. یک روز سارا از مادرش پرسید: “مامان جان، هدف من از زندگی کردن چیست؟”

بدنه:
مادر سارا با لبخندی مهربان گفت: “دختر عزیزم، هدف زندگی هر کس مثل یک گنج پنهان می‌ماند که باید آن را پیدا کرد. هر کس باید در طول زندگی خود به دنبال این گنج بگردد و آن را کشف کند.”

سارا که از حرف‌های مادرش هیجان‌زده شده بود، پرسید: “من چطور می‌توانم گنج خودم را پیدا کنم؟”

مادر سارا گفت: “هیچ راه مشخصی برای پیدا کردن گنج وجود ندارد. تو باید با قلبی باز به دنبال چیزهایی بگردی که تو را خوشحال و هیجان‌زده می‌کنند. به علایق و استعدادهای خود توجه کن و ببین چه چیزی در تو شور و اشتیاق ایجاد می‌کند.”

سارا به حرف‌های مادرش فکر کرد و تصمیم گرفت که به دنبال گنج خود بگردد. او به همه جا سر زد، با افراد مختلف صحبت کرد و چیزهای جدیدی را امتحان کرد. در طول این سفر، سارا چیزهای زیادی یاد گرفت و تجربیات شگفت‌انگیزی به دست آورد.

او با هنرمندان آشنا شد و نقاشی و مجسمه‌سازی را یاد گرفت. با دانشمندان ملاقات کرد و درباره ستاره‌ها و سیارات آموخت. با ورزشکاران تمرین کرد و به رازهای تناسب اندام پی برد. با نویسندگان صحبت کرد و داستان‌های قشنگی را نوشت.

هر چه بیشتر می‌گذشت، سارا بیشتر به خودش و اهدافش در زندگی پی می‌برد. او فهمید که هدف زندگی فقط یک چیز خاص نیست، بلکه مجموعه‌ای از چیزهای مختلف است که او را به انسان کامل‌تری تبدیل می‌کند.

نتیجه گیری:
سارا در نهایت فهمید که گنج واقعی زندگی، شادی، عشق و یادگیری است. او فهمید که مهم‌ترین چیز در زندگی، دنبال کردن علایق و استفاده از تمام توانایی‌ها برای بهترین شدن است.

امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

به این مقاله امتیاز دهید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا