انشا درباره وقتی کلاس اولی بودم با مقدمه و بدنه و نتیجه گیری
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره مدرسه ایدهآل برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره وقتی کلاس اولی بودم
مقدمه:
وقتی کلاس اولی بودم، همه چیز برایم جدید و هیجانانگیز بود. مدرسه رفتن، معلمهای جدید، همکلاسیها، و حتی کتابها و دفترهای رنگارنگی که بوی تازگی میدادند، دنیایی پر از ماجراجویی برایم ایجاد کرده بودند.
بدنه:
روز اول مدرسه را بهخوبی به یاد دارم. با شوق و ذوق فراوان، لباس فرم مدرسهام را پوشیدم و کیف نو و زیبا را به دوش انداختم. مادرم همراه من تا درب مدرسه آمد و با لبخندی که ترکیبی از افتخار و دلتنگی بود، بدرقهام کرد. من هم با قدمهای کوچک و مشتاق وارد حیاط مدرسه شدم، جایی که کودکان دیگری مثل من، با نگاهی کنجکاو و گاهی ترسیده، در حال شناختن محیط جدید بودند.
همه چیز در آن روز برایم پر از هیجان بود. کلاس ما پر از بچههایی بود که مثل من، هنوز از محیط جدید ناآشنا بودند. وقتی معلم وارد کلاس شد، همه ساکت شدیم. او با مهربانی و لبخندی گرم شروع به صحبت کرد و گفت که قرار است سال فوقالعادهای داشته باشیم. با شنیدن صدای او، حس آرامش پیدا کردم و دیگر از آن نگرانی اولیه خبری نبود.
یکی از بهترین لحظات کلاس اول، زمانی بود که برای اولین بار توانستم اسم خودم را بنویسم. معلم با دقت به من آموزش داد که چطور حرفها را کنار هم بچینم و اسمم را روی کاغذ بنویسم. آن لحظه برایم مثل جادویی بود؛ اینکه توانسته بودم چیزی را که تا آن لحظه فقط از دیگران دیده بودم، خودم خلق کنم.
در زنگ تفریح، به همراه دوستانم به حیاط مدرسه میرفتیم. بازی کردن با توپ، تاببازی و دویدن در حیاط از لذتبخشترین قسمتهای روز بود. همه ما کلاس اولیها با هم دوست میشدیم و در کنار هم دنیای جدید مدرسه را کشف میکردیم. گاهی اوقات بازیهای ساده مثل قایمباشک یا لیلی، ساعتها ما را سرگرم میکرد.
یاد گرفتن درسها نیز برایم مثل یک چالش هیجانانگیز بود. هر روز چیزهای جدیدی یاد میگرفتم و احساس میکردم بزرگتر شدهام. یاد گرفتن حروف الفبا و شمارش اعداد، قدمهای مهمی در راه آموزش بود که با شوق و علاقه آنها را پشت سر میگذاشتم.
نتیجه گیری:
کلاس اول برای من پر از خاطرات شیرین و لحظات بهیادماندنی بود. حس موفقیت در یادگیری چیزهای جدید، دوستیهای نو، و حتی لحظات خندهدار و بامزهای که با دوستانم در کلاس و حیاط مدرسه داشتیم، همه و همه بخشی از آن سال شیرین و تکرارناپذیر بود. حالا که به آن روزها فکر میکنم، با لبخند به یاد تمام لحظات پر از شوق و انرژی آن سال میافتم و حس میکنم چقدر آن دوران برایم ارزشمند بوده است.
انشا دوم درباره وقتی کلاس اولی بودم
مقدمه:
یاد آن روزهایی که کلاس اولی بودم، همیشه برایم پر از خاطره و حسهای شیرین و تازه است. کلاس اول برای هر کودکی پر از ماجراجوییهای تازه و دنیایی نو است؛ دنیایی که پر از یادگیری و تجربههای تازه بود. وقتی به اولین روزهای مدرسه فکر میکنم، احساس میکنم که همه چیز تازه و ناشناخته بود؛ از معلم و کلاس گرفته تا همکلاسیها و حتی تختهسیاه.
بدنه:
صبح اولین روز مدرسه با شوق و ذوق از خواب بیدار شدم. لباس فرم مدرسهام نو بود و بوی کتابها و دفترهای جدید هنوز به مشامم میرسید. مادرم دستم را گرفت و همراه با هم به سمت مدرسه رفتیم. هرچند خوشحال بودم که قرار است چیزهای زیادی یاد بگیرم، اما کمی هم نگران بودم. مدرسه جای بزرگی به نظر میآمد و همه چیز برایم جدید و شاید کمی ترسناک بود.
وقتی وارد کلاس شدم، همه چیز عجیب و جالب بود. تختهسیاه بزرگ، نیمکتهای چوبی کوچک و چهرههای ناشناخته بچههایی که مثل من اولین تجربه مدرسهشان بود. معلم ما یک خانم مهربان بود که لبخند بزرگی به لب داشت و همه را به آرامش دعوت میکرد. او با مهربانی ما را به صف کرد و هرکدام را به یکی از نیمکتها راهنمایی کرد. آن لحظه حس کردم که دیگر همه چیز قرار است خوب پیش برود.
اولین درسهایی که یاد گرفتم، الفبا بود. معلم با گچ روی تخته، حروف الفبا را نوشت و ما شروع به یاد گرفتن صداها و شکلهای آنها کردیم. هنوز به یاد دارم که چقدر هیجان داشتم وقتی برای اولین بار توانستم یک کلمه ساده را بخوانم. حس میکردم که به دنیایی جدید قدم گذاشتهام؛ دنیایی که پر از کتابها و داستانهای زیبا بود.
دوستانم در کلاس اول هم برایم خیلی مهم بودند. با هم بازی میکردیم، درس میخواندیم و از هم یاد میگرفتیم. هر روز زنگ تفریح با هم به حیاط مدرسه میرفتیم و بازیهای کودکانهای مثل قایمباشک و وسطی انجام میدادیم. آن لحظهها برایم پر از شادی و خنده بود. حتی اگر گاهی هم ناراحت یا خجالتزده میشدم، دوستانم همیشه کنارم بودند تا حالم بهتر شود.
کلاس اول برایم پر از تجربههای جدید بود. یادگیری نوشتن، خواندن و انجام تکالیف، همه و همه چالشهایی بود که در ابتدا سخت به نظر میرسید، اما با تلاش و کمک معلم و خانوادهام به زودی به آنها عادت کردم. هر روز که میگذشت، بیشتر احساس میکردم که بزرگتر شدهام و چیزهای بیشتری یاد گرفتهام.
نتیجه گیری:
وقتی به آن روزهای کلاس اول فکر میکنم، با لبخندی بر لب به یاد میآورم که چقدر آن دوران پر از سادگی و زیبایی بود. روزهایی که با هیجان به مدرسه میرفتم و هر روز چیزی تازه یاد میگرفتم. کلاس اول برای من شروعی بود به دنیای یادگیری، دوستی و تجربههای بیپایان.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.