انشا

انشا درباره گفتگو برف و آفتاب

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره گفتگو برف و آفتاب برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.

✍انشا درباره گفتگو برف و آفتاب✍

مقدمه:
برف و آفتاب، دو تا رفیق که همیشه با هم کل کل دارن، یه روز زمستونی با هم به گفتگو نشستن.

بدنه:
برف:
من که میام زمین، همه جا رو قشنگ و سفید می‌کنم. زمین یه لباس سفید خوشگل می‌پوشه و همه ذوق می‌کنن.

آفتاب:
اما من با گرمای خودم، زمین رو از سرما نجات می‌دم. به گل‌ها و درخت‌ها جون می‌بخشم و باعث می‌شم دوباره رشد کنن.

برف:
من با اومدنم، زمین آماده می‌شه برای خواب زمستونی. به حیوانات کمک می‌کنم تا از سرما در امان باشن و زمستون رو به سلامت پشت سر بذارن.

آفتاب:
اما من با گرمای خودم، زمین رو از خواب بیدار می‌کنم. به پرنده‌ها خبر می‌دم که وقت برگشت به لونه‌هاشون شده.

برف:
من که میام، بچه‌ها کلی ذوق می‌کنن. با هم آدم‌برفی می‌سازن و توی برف بازی می‌کنن.

آفتاب:
اما من با گرمای خودم، به مردم کمک می‌کنم تا از سرما در امان باشن. لباس‌هاشون رو با تابیدن به زمین خشک می‌کنن و از گرمای وجودم لذت می‌برن.

برف:
تو راست می‌گی، هر دوی ما قشنگی‌ها و فواید خودمون رو داریم. هر دوی ما برای زمین و آدم‌ها لازمیم.

آفتاب:
دقیقا! ما باید با هم دوست باشیم و همکاری کنیم تا زمین رو به یه جای قشنگ و شاد برای زندگی تبدیل کنیم.
برف و آفتاب به هم لبخند زدن و هر کدوم به کار خودشون ادامه دادن.

✍انشا درباره گفتگو برف و آفتاب✍

مقدمه:
در یکی از روزهای سرد زمستان، برف و آفتاب با هم به گفتگو نشستند.

بدنه:
برف با لحنی سرد و زمخت گفت: “من پادشاه این سرزمین هستم. با آمدن من، زمین سفید و زیبا می‌شود و همه چیز در سکوت و آرامش فرو می‌رود. من قدرت و عظمت را به نمایش می‌گذارم.”

آفتاب با لحنی گرم و دلنشین پاسخ داد: “اما من با گرمای خود، زندگی را به زمین می‌بخشم. من باعث رشد گیاهان و شکوفه‌ها می‌شوم و شادی و نشاط را به ارمغان می‌آورم. من مظهر امید و تولدم.”

برف گفت: “تو فقط برای چند ساعت در روز می‌درخشی، اما من ماه‌ها بر زمین حکمفرمایی می‌کنم. من با عظمت و قدرت خود، زمین را از گزند سرما و گرما حفظ می‌کنم.”

آفتاب گفت: “اما من با گرمای خود، یخ‌ها را آب می‌کنم و راه را برای زندگی جدید باز می‌کنم. من تاریکی را از بین می‌برم و روشنایی را به ارمغان می‌آورم.”

برف گفت: “تو فقط در بهار و تابستان می‌توانی بدرخشی، اما من در تمام فصل‌ها حضور دارم. من با سفیدی خود، زمین را پاک و تمیز می‌کنم و زیبایی زمستانی را به نمایش می‌گذارم.”

آفتاب گفت: “اما من با گرمای خود، به انسان‌ها و حیوانات کمک می‌کنم تا زنده بمانند. من باعث رشد و نمو موجودات زنده می‌شوم و چرخه زندگی را به حرکت در می‌آورم.”

در نهایت، برف و آفتاب به این نتیجه رسیدند که هر دو برای زمین و موجودات زنده مفید هستند. آنها با وجود تفاوت‌هایی که داشتند، به یکدیگر احترام می‌گذاشتند و هر کدام به نوبه خود، زیبایی و نعمتی را به زمین هدیه می‌دادند.

نتیجه گیری:
همانطور که برف و آفتاب با وجود تفاوت‌ها، به یکدیگر احترام می‌گذاشتند و برای زمین مفید بودند، ما انسان‌ها نیز باید با وجود تفاوت‌هایی که داریم، به یکدیگر احترام بگذاریم و برای آبادانی زمین تلاش کنیم. هر کدام از ما می‌توانیم با استفاده از استعدادها و توانایی‌های خود، در این مسیر گامی مثبت برداریم.

امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

به این مقاله امتیاز دهید

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا