انشا درباره گفتگو برف و آفتاب
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره گفتگو برف و آفتاب برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره گفتگو برف و آفتاب
مقدمه:
برف و آفتاب، دو تا رفیق که همیشه با هم کل کل دارن، یه روز زمستونی با هم به گفتگو نشستن.
بدنه:
برف:
من که میام زمین، همه جا رو قشنگ و سفید میکنم. زمین یه لباس سفید خوشگل میپوشه و همه ذوق میکنن.
آفتاب:
اما من با گرمای خودم، زمین رو از سرما نجات میدم. به گلها و درختها جون میبخشم و باعث میشم دوباره رشد کنن.
برف:
من با اومدنم، زمین آماده میشه برای خواب زمستونی. به حیوانات کمک میکنم تا از سرما در امان باشن و زمستون رو به سلامت پشت سر بذارن.
آفتاب:
اما من با گرمای خودم، زمین رو از خواب بیدار میکنم. به پرندهها خبر میدم که وقت برگشت به لونههاشون شده.
برف:
من که میام، بچهها کلی ذوق میکنن. با هم آدمبرفی میسازن و توی برف بازی میکنن.
آفتاب:
اما من با گرمای خودم، به مردم کمک میکنم تا از سرما در امان باشن. لباسهاشون رو با تابیدن به زمین خشک میکنن و از گرمای وجودم لذت میبرن.
برف:
تو راست میگی، هر دوی ما قشنگیها و فواید خودمون رو داریم. هر دوی ما برای زمین و آدمها لازمیم.
آفتاب:
دقیقا! ما باید با هم دوست باشیم و همکاری کنیم تا زمین رو به یه جای قشنگ و شاد برای زندگی تبدیل کنیم.
برف و آفتاب به هم لبخند زدن و هر کدوم به کار خودشون ادامه دادن.
انشا درباره گفتگو برف و آفتاب
مقدمه:
در یکی از روزهای سرد زمستان، برف و آفتاب با هم به گفتگو نشستند.
بدنه:
برف با لحنی سرد و زمخت گفت: “من پادشاه این سرزمین هستم. با آمدن من، زمین سفید و زیبا میشود و همه چیز در سکوت و آرامش فرو میرود. من قدرت و عظمت را به نمایش میگذارم.”
آفتاب با لحنی گرم و دلنشین پاسخ داد: “اما من با گرمای خود، زندگی را به زمین میبخشم. من باعث رشد گیاهان و شکوفهها میشوم و شادی و نشاط را به ارمغان میآورم. من مظهر امید و تولدم.”
برف گفت: “تو فقط برای چند ساعت در روز میدرخشی، اما من ماهها بر زمین حکمفرمایی میکنم. من با عظمت و قدرت خود، زمین را از گزند سرما و گرما حفظ میکنم.”
آفتاب گفت: “اما من با گرمای خود، یخها را آب میکنم و راه را برای زندگی جدید باز میکنم. من تاریکی را از بین میبرم و روشنایی را به ارمغان میآورم.”
برف گفت: “تو فقط در بهار و تابستان میتوانی بدرخشی، اما من در تمام فصلها حضور دارم. من با سفیدی خود، زمین را پاک و تمیز میکنم و زیبایی زمستانی را به نمایش میگذارم.”
آفتاب گفت: “اما من با گرمای خود، به انسانها و حیوانات کمک میکنم تا زنده بمانند. من باعث رشد و نمو موجودات زنده میشوم و چرخه زندگی را به حرکت در میآورم.”
در نهایت، برف و آفتاب به این نتیجه رسیدند که هر دو برای زمین و موجودات زنده مفید هستند. آنها با وجود تفاوتهایی که داشتند، به یکدیگر احترام میگذاشتند و هر کدام به نوبه خود، زیبایی و نعمتی را به زمین هدیه میدادند.
نتیجه گیری:
همانطور که برف و آفتاب با وجود تفاوتها، به یکدیگر احترام میگذاشتند و برای زمین مفید بودند، ما انسانها نیز باید با وجود تفاوتهایی که داریم، به یکدیگر احترام بگذاریم و برای آبادانی زمین تلاش کنیم. هر کدام از ما میتوانیم با استفاده از استعدادها و تواناییهای خود، در این مسیر گامی مثبت برداریم.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.