انشا درباره گفتگو جنگل و کویر

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره گفتگو جنگل و کویر برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره گفتگو جنگل و کویر
مقدمه:
در پهنه پهناور زمین، جایی که آسمان آبی در آغوش خاک بایر زمین مینشست، جنگل و کویر روبروی هم قرار گرفته بودند. گویی هر کدام از عظمت و زیبایی خود حکایتی داشتند.
بدنه:
جنگل با انبوه درختان سر به فلک کشیده و زمردین برگهایش، غرور و سرسبزی را به رخ میکشید. در آن سوی میدان، کویر با وسعت بیکران و رملهای طلاییاش، سکوت و ابهت را به نمایش میگذاشت.
هر دو از خلقت خداوند شگفتزده شده بودند، اما هر کدام دنیایی متفاوت را تجربه میکردند.
جنگل با آواز پرندگان و خروش رودخانهای که از میانش عبور میکرد، نغمهای دلنشین سر میداد. در آن سوی میدان، کویر با وزش باد در میان رملها و سکوت مطلق، آرامشی عمیق را به ارمغان میآورد.
جنگل با لحنی شاد و پرنشاط، رو به کویر گفت: “نگاه کن چه دنیای سرسبزی دارم! پر از درختان بلند و گلهای رنگارنگ. در اینجا حیوانات مختلف زندگی میکنند و از میوهها و آب رودخانه بهره میبرند.”
کویر با لحنی آرام و متین پاسخ داد: “هرچند دنیای تو سرسبز و پر جنب و جوش است، اما زیبایی من در سادگی و سکوت مطلق نهفته است. در اینجا آسمان به زمین نزدیکتر است و میتوان عظمت ستارگان را در شب به خوبی دید.”
جنگل پرسید: اما در اینجا نه آبی هست و نه گیاهی. چگونه حیوانات در این گرمای طاقتفرسا زنده میمانند؟
کویر با لبخندی گفت: هر موجودی در این دنیا راهی برای بقا پیدا کرده است. حیوانات کویر به گرمای هوا عادت کردهاند و میتوانند در میان رملها به دنبال آب و غذا بگردند. همچنین، گیاهان مخصوصی در اینجا میرویند که به کمترین میزان آب نیاز دارند.”
جنگل با تعجب گفت: چه دنیای شگفتانگیزی! هرگز فکر نمیکردم در این کویر پهناور، حیات و زیبایی وجود داشته باشد.
کویر گفت: هر کدام از ما زیبایی خاص خود را داریم. مهم این است که قدر دنیای خود را بدانیم و به آن احترام بگذاریم.”
جنگل و کویر به گفتگوی خود ادامه دادند و از تجربیات و زیباییهای دنیای خود برای یکدیگر تعریف کردند. هر دو فهمیدند که علیرغم تفاوتهایشان، میتوانند از یکدیگر درس بگیرند و به یکدیگر احترام بگذارند.
نتیجه گیری:
در نهایت، آنها به این نتیجه رسیدند که تنوع و گوناگونی، زیبایی خلقت خداوند را دوچندان میکند و هر کدام از آنها، قطعهای از این پازل عظیم به نام هستی هستند.
انشا دوم درباره گفتگو جنگل و کویر
مقدمه:
در پهنه ی پهناور زمین، در جایی که آسمان به زمین می رسید، جنگلی سرسبز و انبوه با کویر پهناوری روبرو بود.
بدنه:
جنگل با درختان تنومند و سر به فلک کشیده و کویر با وسعت بی کران و سکوت مطلق، هر دو شاهد گذر زمان و فراز و نشیب های تاریخ بودند.
روزی، نسیمی خنک از میان درختان جنگل گذشت و به کویر رسید. با خود زمزمه هایی از سرسبزی و طراوت جنگل را به همراه داشت.
کویر که تا به حال فقط گرمای سوزان خورشید و سرمای سخت شب را تجربه کرده بود، مجذوب این زمزمه ها شد.
صدای خش خش شن ها در کویر سکوت را شکست و پرسشی از دل کویر برخواست: “ای جنگل سرسبز، از چه چیزی سخن می گویی؟ نسیمی که از جانب تو می آید، بوی طراوت و زندگی می دهد. در سرزمین تو چه خبر است؟”
جنگل با لحنی شاد و پرنشاط پاسخ داد: “ای کویر پهناور، من از سرزمینی سرشار از زندگی و زیبایی سخن می گویم.
درختان من با شاخه های بلند به آسمان سرک می کشند و برگ هایشان سایه بانی خنک برای موجودات زنده فراهم می کنند.
گل های رنگارنگ در میان درختان شکفته اند و عطر خوش آنها در هوا پراکنده شده است.
رودخانه ای پر آب از میان جنگل عبور می کند و صدای دلنشین آب، موسیقی دلنشینی برای ساکنان جنگل است.
حیوانات مختلفی در جنگل زندگی می کنند و با هم در صلح و صفا به سر می برند.”
کویر که تا به حال چنین تصویری از زندگی را ندیده بود، با لحنی حیرت زده پرسید: “چه دنیای شگفت انگیزی! من تا به حال فقط شن های داغ و آسمان صاف را دیده ام.
در سرزمین من نه از درخت و گل خبری است و نه از رودخانه و حیوان.
زندگی در اینجا بسیار سخت و طاقت فرساست.”
جنگل با لحنی دلگرم کننده گفت: “هر سرزمینی زیبایی خاص خود را دارد.
شاید سرزمین تو سرسبز و خرم نباشد، اما وسعت بی کران و آسمان صاف تو، منظره ای چشم نواز و تماشایی خلق کرده است.
علاوه بر این، تو سکوت و آرامشی داری که در جنگل من به ندرت یافت می شود.
نتیجه گیری:
هر دوی ما، جنگل و کویر، بخشی از این کره خاکی هستیم و هر کدام زیبایی و منحصر به فرد خود را داریم.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.