انشا

انشا درباره یک روز بارانی کلاس ششم با مقدمه و بدنه و نتیجه گیری

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره یک روز بارانی برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.

✍انشا درباره یک روز بارانی✍

مقدمه:
امروز صبح که از خواب بیدار شدم، صدای باران را از پنجره شنیدم. قطرات باران به آرامی بر روی شیشه پنجره می‌افتادند و صدای نرم و ملایم آن، مانند یک آهنگ دل‌نشین، فضای خانه را پر کرده بود. به محض این‌که پرده‌ها را کنار زدم و به بیرون نگاه کردم، یک دنیا زیبا و متفاوت را دیدم؛ آسمان ابری و خاکستری، درختان خیس و زمین پر از قطرات درخشان.

بدنه:
باران به قدری شدید بود که همه‌چیز در حیاط خانه، مثل یک نقاشی آبی و سبز به نظر می‌رسید. رنگ‌های درختان و گل‌ها در زیر باران زنده‌تر و شاداب‌تر به نظر می‌رسیدند. وقتی به خیابان نگاه کردم، می‌توانستم بچه‌ها را ببینم که با چترهای رنگی‌شان زیر باران می‌دویدند و خنده‌هایشان در فضای بارانی طنین‌انداز بود. این صحنه به من حس شادی و نشاط می‌داد.

بعد از اینکه صبحانه را خوردیم، تصمیم گرفتم به مدرسه بروم. چترم را برداشتم و زیر آن به سمت مدرسه راه افتادم. هوای خنک و مرطوب، روحی تازه به من می‌بخشید. در راه، احساس کردم که باران همه‌جا را تمیز کرده و بوی خوش خاک خیس در فضا پراکنده شده است. هر قدمی که برمی‌داشتم، قطرات باران بر روی چترم می‌خوردند و صدای جالبی تولید می‌کردند.

وقتی به مدرسه رسیدم، همه بچه‌ها با چترهای رنگی و چکمه‌های آب‌رو به کلاس‌ها می‌رفتند. معلم ما هم از زیبایی باران صحبت کرد و گفت که باران نشانه‌ای از زندگی و تازگی است. در طول کلاس، وقتی باران به شدت می‌بارید، صدای آن در کلاس ترکیب با صدای معلم می‌شد و برای من جالب و دل‌پذیر بود.

مشاهده  انشا درباره صدای باران

بعد از پایان کلاس، به حیاط مدرسه رفتیم و با دوستانم بازی کردیم. باران کمی آرام‌تر شده بود و ما تصمیم گرفتیم که زیر باران بدویم و شادی کنیم. با هم می‌دویدیم و می‌خندیدیم، در حالی که قطرات باران بر روی موهایمان و صورت‌هایمان می‌خوردند. این لحظات برایم بسیار خاص و خاطره‌انگیز بود.

بعد از چند ساعت، باران به آرامی متوقف شد و آسمان روشن شد. از لابلای ابرها، نور خورشید شروع به درخشش کرد و دنیا دوباره رنگ و بوی تازه‌ای به خود گرفت. در این زمان، رنگین کمان زیبایی در آسمان نمایان شد و همه ما از دیدن آن شگفت‌زده شدیم. رنگ‌های زیبا و درخشان آن، دل‌مان را شاد کرد و روز بارانی‌ام را به یک روز فراموش‌نشدنی تبدیل کرد.

نتیجه گیری:
در نهایت، یک روز بارانی نه تنها طبیعت را زنده و شاداب می‌کند، بلکه به ما یادآوری می‌کند که حتی در روزهای سرد و بارانی، می‌توان لحظات زیبایی را تجربه کرد و با دوستانمان لحظاتی شاد و پر از خاطره بسازیم. باران، این نعمت الهی، به ما فرصتی می‌دهد تا به زندگی با نگاهی جدید و مثبت بنگریم.

✍انشا دوم درباره یک روز بارانی✍

مقدمه:
روز بارانی، روزی است که به زندگی رنگ و بویی خاص می‌بخشد. وقتی صبح از خواب بیدار شدم، صدای باران را از پنجره می‌شنیدم. قطرات باران بر روی شیشه پنجره می‌خوردند و در دل خود داستان‌هایی از طبیعت و زندگی را به ارمغان می‌آوردند. این صدا، برای من مثل یک لالایی آرامش‌بخش بود که به من می‌گفت امروز روزی متفاوت خواهد بود.

بدنه:
وقتی لباس‌های گرمم را پوشیدم و از خانه بیرون رفتم، باران همچون دوش نرم و ملایم بر سرم می‌بارید. هر قطره باران که به زمین می‌افتاد، بوی خاک خیس و تازه را به مشامم می‌رساند و حس تازگی و شادابی را در وجودم زنده می‌کرد. درختان و گل‌ها که در زیر باران جان می‌گرفتند، گویی با شادی به من سلام می‌کردند.

مشاهده  انشا درباره مزرعه ای در انتظار باران

در خیابان، مردم با چترهای رنگارنگ در حال حرکت بودند و هر کدام داستانی را با خود به همراه داشتند. برخی با چترهای بزرگ و رنگی، شاد و خوشحال در میان باران قدم می‌زدند، در حالی که برخی دیگر، با احتیاط و نگران از خیس شدن، زیر باران می‌دویدند. هر کدام از این صحنه‌ها نمایانگر نوعی از زندگی و واکنش انسان‌ها به طبیعت بود.

با دوستم قرار گذاشته بودم که بعد از مدرسه به پارک برویم. وقتی به پارک رسیدیم، باران همچنان می‌بارید. تصمیم گرفتیم تا زیر درختان بزرگ پناه بگیریم و از زیبایی باران لذت ببریم. صداهای دلنشین باران که بر روی برگ‌ها می‌افتاد، احساس شگفت‌انگیزی به ما می‌داد. گاهی قطرات باران از روی برگ‌ها به زمین می‌افتاد و با صدای آرامش‌بخشی، دل ما را شاد می‌کرد.

در آن لحظه، بازی کردن در باران به فکری جذاب تبدیل شد. تصمیم گرفتیم کمی زیر باران بدویم و از لحظه‌های شاد زندگی‌مان لذت ببریم. پابرهنه و شاداب، زیر باران دویدیم و خنده‌های ما در زیر ابرها گم شد. باران ما را خیس کرد، اما خوشحال بودیم که در آن لحظه از زندگی‌مان بهره می‌بریم.

در پایان روز بارانی، وقتی به خانه برگشتم، احساس آرامش و رضایت عمیقی در قلبم داشتم. روز بارانی نه تنها به طبیعت زندگی می‌بخشید، بلکه به من یادآوری کرد که باید از لحظات ساده و کوچک زندگی لذت ببریم. باران، این نعمت آسمانی، به من آموخت که حتی در روزهای بارانی، می‌توان شادی را پیدا کرد و از زیبایی‌های زندگی بهره برد.

نتیجه گیری:
چند روز بعد از آن روز بارانی، وقتی آسمان آبی و صاف شد، رنگین‌کمان زیبایی در آسمان نمایان شد. این نشان می‌داد که بعد از هر بارش، زیبایی و امید در انتظار ماست. روز بارانی، یادآور زندگی، شادی و زیبایی‌های کوچک بود که باید همیشه آن‌ها را گرامی بداریم.

امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

به این مقاله امتیاز دهید

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا