زندگینامه، بیوگرافی و آثار حامد عسکری + متن کامل شعر های معروف
حامد عسکری شاعر، ترانهسرا، نویسنده و مجری معاصر ایرانی است که به دلیل اشعار عاشقانه و صمیمیاش شناخته میشود. او متولد شهر بم در استان کرمان است و با سبک ساده و دلنشین خود توانسته جایگاه ویژهای در میان علاقهمندان به شعر معاصر پیدا کند. عسکری علاوه بر شاعری، در زمینه اجرا و نویسندگی نیز فعالیت دارد و تجربههای زندگیاش، بهویژه زلزله بم، تأثیر عمیقی بر آثارش گذاشته است.
زندگینامه حامد عسکری
حامد عسگری در ۱۰ خرداد ۱۳۶۱ در شهر بم به دنیا آمد. او تحصیلات ابتدایی خود را در زادگاهش گذراند و پس از سوم راهنمایی وارد حوزه علمیه شد و تا پایه لمعتین پیش رفت. سپس لیسانس حقوق قضایی را از دانشگاه آزاد تهران شمال دریافت کرد. زلزله ویرانگر بم در سال ۱۳۸۲، که منجر به از دست دادن بسیاری از نزدیکانش شد، نقطه عطفی در زندگی او بود و او را به مهاجرت به تهران واداشت. عسکری با همسرش، نفیسه صادقپور، در یک انجمن ادبی آشنا شد و حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای باران و محمدنیکان است.
آثار حامد عسکری
از آثار برجسته حامد عسکری میتوان به مجموعه شعرهای «خانمی که شما باشید»، «سرمهای»، «حال و حوایی از ترنج و بلوچ»، «پری شب» و رمان «پریدخت» اشاره کرد. اشعار او اغلب در قالب غزل و ترانه سروده شده و مضامینی عاشقانه با چاشنی طنز و حس نوستالژی دارند. ترانه معروف «مرد برای هضم دلتنگیهاش» با صدای احسان خواجهامیری و غزل-مثنوی درباره زلزله بم از جمله آثار شناختهشده او هستند. رمان «پریدخت» نیز با نثر قاجاری، داستان عاشقانهای را روایت میکند که مورد استقبال قرار گرفته است.
جوایز حامد عسگری
حامد عسگری در هفتمین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر موفق به کسب تندیس سرو زرین این جشنواره شد. او تندیس خود را در سال ۱۳۹۶ و پس از زلزله کرمانشاه به حراج گذشت و با مبلغی که از این طریق جمعآوری شد، برای دو خواهر زلزله زده در کرمانشاه سرپناهی ساخت. در پی این اقدام حامد عسکری، جشنواره بینالمللی شعر فجر در دوره دوازدهم خود، سرو بلورین جوانمردی را به این شاعر اهدا کرد.
سبک و ویژگیهای شعر حامد عسگری
شعرهای عسکری به سادگی و صمیمیت شهرت دارند و اغلب از تجربههای شخصی او، بهویژه زادگاهش بم، الهام گرفتهاند. او در آثارش از تضمینهایی شیرین از شاعران کلاسیک مانند حافظ و سعدی استفاده میکند و حالوهوای جنوبی و اصالت خود را حفظ کرده است. حامد عسگری همچنین به مطالعه آثار سعدی، بیدل دهلوی و نهجالبلاغه علاقه دارد و این تأثیر در زبان و مضمون شعرهایش مشهود است.
فعالیتهای دیگر حامد عسکری
عسکری علاوه بر شاعری، در حوزه اجرا و روزنامهنگاری نیز فعالیت میکند و با روزنامه «جامجم» همکاری داشته است. او پس از مهاجرت به تهران، با پشتکار خود را به محافل ادبی معرفی کرد و بهعنوان شاعری جدی شناخته شد. تجربه تدریس زبان عربی و ویراستاری نیز بخشی از مسیر حرفهای او بوده است.
تأثیر زلزله بم بر حامد عسکری
زلزله بم در سال ۱۳۸۲ تأثیر عمیقی بر زندگی و آثار عسکری گذاشت. او که در زمان زلزله دانشجوی دانشگاه رفسنجان بود، پس از بازگشت به بم با ویرانی شهر و از دست دادن ۴۷ نفر از نزدیکانش روبهرو شد. این تجربه دردناک در شعرهایش بازتاب یافته و حسرت از دست دادن زادگاه و خاطراتش را به تصویر کشیده است. این رویداد او را به تهران کشاند و انگیزهای برای خلق آثاری احساسی و تأثیرگذار شد.
منبع: ویکیدا
نمونه اشعار حامد عسکری
من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان ، هر وجبت ترمه و کاشی
این تاول و تبخال و دهان سوختگیها
از آه زیــــاد است ، نــه از خوردن آشی
از تُنگ پریدیم به امید رهایـــی
ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی
یک بار شده بر جگرم زخـــم نکاری؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟
هر بار دلم رفت و نگاهی بـه تو کردم
بر گونهی سرخابیات افتاد خراشی
از شوق همآغوشی و از حسرت دیدار
بایست بمیریم چه باشی چـه نباشی
شعر رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد حامد عسکری
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد
در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد
زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک،
شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد
ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد
جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر
رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد
با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت
مصداق همان وای به حال دگران شد
شعر درباره زلزله بم حامد عسکری
داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم
مرگمان باد که شکواییه از زخم کنیم
مرد آن است که از نسل سیاوش باشد
«عاشقی شیوهی مردان بلاکش باشد»
چند قرن است که زخمی متوالی دارند
از کویرآمدهها بغض سفالی دارند
بنویسید گلوهای شما راه بهشت
بنویسید مرا شهر مرا خشت به خشت
بنویسید زنی مرد که زنبیل نداشت
پسری زیر زمین بود و پدر بیل نداشت
بنویسید که با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لای پتو آوردند
زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه کبود
«دوش میآمد و رخساره بر افروخته بود»
خوب داند که به این سینه چهها میگذرد
هر که از کوچهی معشوقهی ما میگذرد
بنویسید غم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجرهها ضجهی مرگ آمده بود
شهر آن قدر پریشان شده بود از تاریخ
شاه قاجار به خونخواهی ارگ آمده بود
با دلی پر شده از زخم نمک میخوردیم
دوش وقت سحر از غصه تَرَک میخوردیم
بنویسید که بم مظهر گمنامیهاست
سرزمین نفس زخمی بسطامیهاست
ننویسید که بم تلی از آواره شده است
بم به خال لب یک دوست گرفتار شده است
مثل وقتی که دل چلچلهای میشکند
مرد هم زیر غم زلزلهای میشکند
زیر بار غم شهرم جگرم میسوزد
به خدا بال و پرم، بال و پرم میسوزد
مثل مرغی شدهام در قفسی از آتش
هر چه قدر این و آن ور بپرم میسوزد
بوی نارنج و حناهای نکوبیده به خیر!
توی این شهر پر از دود سرم میسوزد
چارهای نیست گلم قسمت من هم این است
دل به هر سرو قدی میسپرم میسوزد
الغرض از غم دنیا گلهای نیست عزیز!
گلهای هست اگر، حوصلهای نیست عزیز!
یاد دادند به ما نخل کمر تا نکنیم
آن چه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم
آسمان هست غزل هست کبوتر داریم
باید این چادر ماتمزده را برداریم
تنِ تُردِ همه چلچلهها در خاک و
پای هر گور چهل نخل تناور داریم
مشتی از خاک تو را باد که پاشید به شهر
پشت هر حنجره یک ایرج دیگر داریم
مثل ققنوس ز ما باز شرر خواهد خاست
بم همین طور نمیماند و بر خواهد خاست
داغ دیدیم شما داغ نبینید قبول!
تبری همنفس باغ نبینید قبول!
هیچ جای دل آباد شما بم نشود
سایهی لطف شما از سر ما کم نشود
گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید
داغ دیدیم امید است دعامان بکنید
بم به امید خدا شاد و جوان خواهد شد
“نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد”
شعر پاستیل حامد عسکری
من هنوزم شبیه بچگیام
یاد بستنی می سوزه تو گلوم
تمام روزام تابستونه بمِ
من هنوز عاشق کیم دوقلوم
من هنوزم شبیه بچگیام
تو سرم هزار تا گنجشک میپره
هنوزم وقتی نوشابه می خرم
اونی رو ورمیدارم که پر تره
کله ی زده با ماشین چهار
زانوهای همیشه پر خراش
دنبال دوشاخه واسه ساختنِ
تیر کمونایی با دقت کلاش
ازم عکسی اگه باقی مونده
یا کنار نخله یا تو کوچه هاش
هیشکی واسه من تولد نگرفت
توی اون شهری که قنادی نداشت
ولی تو بچه ی شهری بودیُ
مهدکودکت ماکارونی می داد
بستنی واست یه آرزو نبود
مداد نوکیت گرون بوده زیاد
گل سرهای گرون و رنگارنگ
بعد یه هفته واست تکراری بود
کمدت اونی که روش باربی داشت
یه کلکسیون جوراب شلواری بود
توی تخت صورتیت خوابیدی
نوار قصه هاتو گوش کردی
طبق آماری که عکسا میدادن
بیست و چندتا کیکو خاموش کردی
من با کاسه ای که زنجیر بش بود
تشنگی م تلف شده اما تو
نشده یه دفعه امتحان کنی
لیوان لب زده ی باباتو
اسکی توی پیستای قرق شده
دلخوشی روزای تعطیلته
لواشک هاتو کیلویی می خری
ماهی یک تومن پول پاستیلته
این وسط نه تو گناه کردی نه من
نمیخوام بگم که من خوب، تو بدی
شب به شب تو آینه به خودم میگم
هی پسر کجا به دنیا اومدی
ما دو تا به درد هم نمی خوریم
بذا زندگیت بازم لطیف بشه
من دهاتی ام به زندگیت برس
حیفه که شناسنامه ت کثیف بشه
شعر با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه حامد عسکری
با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با من تنها تر از ستارخان بی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه
آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
“دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه”
شعر تهمینه من حامد عسکری
ای دلبریت دلــهره ی حضرت آدم
پلکی بزن و دلهره ام باش دمادم
پلکـــی بزن از پلک تو الهـــــام بگیرم
تا کاسه ی تنبور و سه تاری بتراشم
***
هر مــــاه ته چا نشد حضرت یوسف
هر باکره ای هم نشود حضرت مریم
گاهی غزلم!گم شدن رخش بهانست
تهمیــنه شـود همدم تنهایــــی رستم
***
تهمینه شود بستر لالایی سهراب
تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم
تهمینه ی من ترس من این است نباشد
باب دلت این رستم بـــی رخش پر از غم
***
این رستم معمولیه ساده که غریب است
حتــــی وســــط ایل خودش در وطنش:بم
ناچاری ازین فاصله هایی که زیادند
ناچاری ازین مردن تدریجی کـم کم
هرجا بروم شهر پر از چاه وشغاد است
بگذار بمانـــــم کـــــــه فدای تـــو بگردم
من نارون صاعقـــه خورده تو گل سرخ
تو سبز بمان من به درک من به جهنم