6 انشا با موضوع آزاد برای کلاس پنجم با مقدمه و بدنه و نتیجه گیری
در این مطلب از سایت موضوع، انشا با موضوع آزاد برای کلاس پنجم برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا اول درباره برنامه روزانه یک روز خود را بنویسید
مقدمه:
هر روز صبح زود با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار میشوم. اولین کاری که انجام میدهم، خاموش کردن زنگ ساعت و کشیدن یک نفس عمیق است تا روزم را با انرژی مثبت شروع کنم. بعد از چند دقیقه نرمش و کش و قوس، به سمت دستشویی میروم و بعد از شستن صورتم، به سراغ مسواک میروم تا حس تازگی و شادابی را در شروع روز داشته باشم.
بدنه:
پس از آن به آشپزخانه میروم و صبحانهای ساده اما مقوی برای خودم آماده میکنم. معمولاً یک لیوان شیر گرم به همراه چند تکه نان و پنیر یا تخممرغ، ترکیب رایج صبحانه من است. سعی میکنم که این وعده را به هیچوجه حذف نکنم، چون میدانم که برای داشتن انرژی کافی در طول روز، خوردن صبحانه ضروری است.
بعد از صبحانه، وسایلم را جمع کرده و به مدرسه یا محل کار میروم. در طول راه سعی میکنم به برنامههایی که برای روز دارم، فکر کنم و خودم را برای انجام وظایفم آماده کنم. اگر در مدرسه باشم، ساعتهای اول روز را به درس خواندن و توجه به معلمها اختصاص میدهم. گاهی هم وقتهایی برای انجام تکالیف و مرور درسهای گذشته دارم.
وقتی کلاسها تمام میشود و به خانه برمیگردم، مدتی را برای استراحت و نهار اختصاص میدهم. بعد از نهار، کمی تلویزیون تماشا میکنم یا به موسیقی گوش میدهم تا ذهنم آرام شود. اما بلافاصله بعد از آن، به سراغ تکالیف مدرسه و مرور درسها میروم. این بخش از روز برای من اهمیت زیادی دارد، چون سعی میکنم مطالبی که در طول روز یاد گرفتهام، دوباره مرور کنم تا در ذهنم تثبیت شود.
بعدازظهر معمولاً زمانی است که فرصتی برای انجام کارهای مورد علاقهام پیدا میکنم. ممکن است به کتابخانه بروم و کتابی که دوست دارم بخوانم، یا به پارک بروم و کمی ورزش کنم. گاهی اوقات با دوستانم قرار میگذارم و با هم وقت میگذرانیم. این لحظات برایم ارزشمند است چون باعث میشود انرژی دوباره بگیرم و روحیهام تازه شود.
با نزدیک شدن به شب، دوباره به خانه برمیگردم. وقت شام با خانواده لحظهای است که همه دور هم جمع میشویم و درباره روز خود صحبت میکنیم. این لحظات برایم بسیار مهم است، چون علاوه بر استراحت، فرصتی برای تبادل نظر و همدلی با اعضای خانواده است.
بعد از شام، کمی وقت برای خودم میگذارم. شاید یک کتاب بخوانم، سریال مورد علاقهام را تماشا کنم یا با دوستانم در فضای مجازی صحبت کنم. نهایتاً قبل از خواب دوباره برنامههای فردا را مرور میکنم و مطمئن میشوم که همه چیز آماده است. سپس با آرامش به رختخواب میروم و به خواب عمیقی فرو میروم، با امید به روزی پرانرژی و موفق در فردا.
نتیجه گیری:
این بود برنامه روزانه یک روز معمولی از زندگی من؛ روزی پر از تلاش، یادگیری و استراحت، که سعی میکنم هر لحظهاش را به بهترین شکل ممکن سپری کنم.
انشا دوم درباره من یک کتابم
مقدمه:
سلام! من یک کتابم؛ شاید یکی از مهمترین و قدیمیترین دوستان شما. هرکسی که به من سر میزند، دنیای تازهای را درون من پیدا میکند. شاید به ظاهر فقط چند ورق کاغذ در بین دو جلد باشم، اما در واقع، من چیزی بیش از اینها هستم. درونم پر از داستانها، تجربهها، دانشها و احساساتی است که میتوانند شما را به سفری دور و نزدیک ببرند.
بدنه:
من دنیایی دارم که تنها با باز کردنم میتوانید به آن قدم بگذارید. صفحه به صفحه که مرا ورق میزنید، به جاهایی میروید که شاید در دنیای واقعی نتوانید قدم بگذارید. گاهی شما را به گذشتههای دور میبرم، به عصر پادشاهان و جنگجویان، گاهی هم به آیندهای که پر از تکنولوژیها و ماجراجوییهای ناشناخته است.
هر کتاب داستان خاص خودش را دارد، و من هم از این قاعده مستثنی نیستم. بعضی وقتها ممکن است در دنیای رمانهای عاشقانه غرق شوید و احساسات لطیف را تجربه کنید. گاهی نیز با من درگیر دنیای پر از راز و معما میشوید و ذهنتان پر از پرسشهای پیچیده میشود. من کتابم و هرگز شما را تنها نمیگذارم؛ همیشه چیز تازهای برای ارائه دارم.
یکی از زیباییهای من این است که هر کسی به من نگاهی بیندازد، چیزی متفاوت میبیند. برای کودکی که مرا دست میگیرد، ممکن است من دنیایی از داستانهای خیالی و قهرمانانه باشم. برای فردی که به دنبال دانستن است، من مجموعهای از اطلاعات و دانشها هستم که میتواند به او در مسیر یادگیری کمک کند.
اما متاسفانه، گاهی در گوشهای از قفسههایم خاک میگیرم. شاید بعضیها فراموش میکنند که من وجود دارم و دنیای پر رمز و رازم همچنان منتظرشان است. من عاشق آن لحظهای هستم که دستی مرا از قفسه بیرون میکشد، غبار از رویم پاک میشود و دوباره به زندگی بازمیگردم. وقتی کسی مرا میخواند، زندگی تازهای به صفحاتم دمیده میشود.
نتیجه گیری:
با اینکه روزبهروز دنیا بیشتر به سمت تکنولوژی پیش میرود و کتابهای دیجیتال جایگزین من میشوند، اما من هنوز ارزشم را دارم. هیچچیز نمیتواند آن حس لمس صفحات و بوی خاص کاغذ را به شما بدهد. من یک کتاب هستم، و همیشه برای همراهی با شما آمادهام. پس بیایید با هم سفری تازه را آغاز کنیم و هر بار که مرا باز میکنید، دنیایی جدید را کشف کنید.
انشا سوم درباره خاطرهای از یک مسافرت دسته جمعی
مقدمه:
چند سال پیش به همراه خانواده و چند نفر از دوستان به سفری دستهجمعی رفتیم که همچنان یکی از بهترین و بهیادماندنیترین خاطرات زندگیام است. مقصد ما شمال ایران، دریا و جنگلهای سرسبز مازندران بود. همه با هم تصمیم گرفته بودیم چند روزی را از زندگی روزمره دور شویم و در دل طبیعت به تفریح و استراحت بپردازیم.
بدنه:
سفرمان از همان لحظه حرکت با هیجان و شادی شروع شد. چندین ماشین پشت سر هم در جادههای پرپیچوخم به سوی شمال حرکت میکردیم. صدای خنده، شوخی و موسیقی در فضای ماشینها پیچیده بود و هر کس با شور و نشاط درباره برنامههایی که برای روزهای آینده داشت، صحبت میکرد. توقفهای کوتاه در طول مسیر برای خرید میوه و چای، و گرفتن عکسهای یادگاری، حس خوبی به همگی ما میداد.
پس از چند ساعت رانندگی، بالاخره به مقصد رسیدیم. مکانی که جنگلها و درختان سرسبز آن به همراه هوای خنک و پاکیزهاش، خستگی سفر را از تنمان بیرون کرد. کلبهای چوبی در دل جنگل اجاره کرده بودیم که قرار بود چند روزی آنجا اقامت کنیم. کلبه ساده بود، اما حس آرامش و نزدیکی به طبیعت را به همگی ما میداد.
هر روز برنامههای جذابی داشتیم. صبحها بعد از بیدار شدن، به جنگل میرفتیم و در دل طبیعت قدم میزدیم. صدای پرندگان، بوی خاک نمزده و قطرات شبنم روی برگهای سبز، لحظاتی فوقالعاده و آرامشبخش را برایمان به ارمغان میآورد. بعدازظهرها به ساحل میرفتیم و ساعتها کنار دریا بازی میکردیم، شنبازی، فوتبال ساحلی و شنا در آب دریا باعث میشد خنده از لبهایمان محو نشود.
یکی از خاطرات جالب این سفر، شبی بود که تصمیم گرفتیم در دل جنگل آتش روشن کنیم و دور هم جمع شویم. هر کس یک کاری میکرد؛ عدهای به جمع کردن چوب مشغول بودند و عدهای دیگر وسایل خوراکی و نوشیدنی را آماده میکردند. وقتی آتش روشن شد، همه دور آن نشستیم و شروع به تعریف داستانهای جالب و خندهدار کردیم. صدای crackle آتش و نور نارنجی آن، حس دلپذیری به ما میداد.
در کنار تمام این لحظات شاد، یکی از نکات مهم این سفر، همکاری و همراهی همگان بود. از آماده کردن غذا تا تمیز کردن محیط، همه با هم کار میکردیم و این همدلی و همکاری به ما نشان داد که سفرهای دستهجمعی چقدر میتواند لذتبخشتر باشد.
نتیجه گیری:
بعد از چند روز لذتبخش، وقت بازگشت فرا رسید. اگرچه دلمان نمیخواست این سفر به پایان برسد، اما همگی با خاطرات زیبا و پر از انرژی مثبت به خانه برگشتیم. این سفر به من یادآوری کرد که چقدر همراهی با دوستان و خانواده میتواند لحظات بینظیری را به ارمغان بیاورد و چقدر طبیعت با تمام سادگیاش آرامشبخش است.
انشا چهارم درباره خاطرهای از یک روز بارانی پاییزی
مقدمه:
آن روز پاییزی با صدای آرام باران آغاز شد. وقتی از خواب بیدار شدم، بوی نم خاک و هوای تازهای که از پنجره اتاقم به داخل میآمد، مرا سرشار از حس خوب و دلانگیز کرد. هوا کمی سرد بود و ابرهای خاکستری آسمان را پوشانده بودند، ولی باران با لطافت میبارید، انگار میخواست آرام آرام همه چیز را تازه کند.
بدنه:
تصمیم گرفتم که به مدرسه بروم، اما پیش از آن، چتری برداشتم تا زیر باران خیس نشوم. در مسیر مدرسه، قدمهایم را آهسته برداشتم تا از این زیبایی پاییزی و صدای دلنشین قطرات باران لذت ببرم. درختان کنار خیابان با برگهای رنگارنگشان، قرمز، زرد و نارنجی، انگار در میان باران زندهتر شده بودند و زمین پر از برگهای خیس بود که صدای خشخش آنها زیر پاهایم لذتبخش بود.
باران همچنان به آرامی میبارید و من با چتر در دست، به تماشای مردمی که در مسیر بودند نشستم. برخی عجله داشتند تا از باران فرار کنند، اما من دوست داشتم لحظهای در این هوای لطیف و تمیز بمانم. نسیم خنک پاییزی صورتم را نوازش میکرد و حس آرامش خاصی به من میداد.
در مدرسه هم، حال و هوای بارانی تاثیرش را گذاشته بود. صدای باران از پشت پنجرههای کلاس شنیده میشد و گاهی حواسم از درس پرت میشد و نگاهم به قطرات باران که به شیشه میخورد، خیره میماند. همه دانشآموزان با هم درباره باران و زیبایی آن صحبت میکردند. معلم هم با لبخند گفت: “روزهای بارانی همیشه یادآور خاطرات شیرین دوران کودکی است.”
وقتی مدرسه تمام شد، دوباره زیر چترم برگشتم و به خانه رفتم. در مسیر بازگشت، باران کمی شدیدتر شده بود و صدای تندترش روی چترم حس دلپذیری داشت. وقتی به خانه رسیدم، لباسهای خیس را عوض کردم و با یک فنجان چای داغ کنار پنجره نشستم و به صدای باران گوش دادم. این صدای آرامشبخش با گرمای چای ترکیب شده بود و حس خوبی از زندگی به من داد.
نتیجه گیری:
آن روز بارانی پاییزی یکی از زیباترین خاطراتم شد. نه به خاطر اتفاق خاصی، بلکه به خاطر آرامشی که باران به من بخشید و زیباییهای سادهای که در طبیعت دیدم. هر بار که به آن روز فکر میکنم، لبخندی از آرامش و خاطرات شیرین بر لبانم مینشیند.
انشا پنجم درباره چگونه میتوانیم قدردان زحمات پدر و مادر خود باشیم؟
مقدمه:
پدر و مادر، بزرگترین سرمایههای زندگی ما هستند. آنها با عشق و فداکاری بیپایان، تمام تلاش خود را میکنند تا ما در محیطی امن و پرمحبت رشد کنیم و به موفقیت برسیم. از اولین لحظههای تولد تا همین امروز، آنها همواره در کنار ما بودهاند، بیآنکه هیچ توقعی داشته باشند. اما چگونه میتوانیم قدردان زحمات بیپایان آنها باشیم؟
بدنه:
اولین و شاید مهمترین راه قدردانی از پدر و مادر، احترام گذاشتن به آنهاست. احترام به معنای گوش دادن به حرفها و نصیحتهایشان، رعایت ادب و برخورد محبتآمیز است. وقتی به پدر و مادر خود احترام میگذاریم، نشان میدهیم که قدر تلاشها و محبتهایشان را میدانیم و به آنها ارزش قائل هستیم.
یکی دیگر از راههای قدردانی، کمک کردن به آنها در کارهای روزمره است. بسیاری از پدر و مادرها، علاوه بر کار و تلاش بیرون از خانه، در خانه نیز زحمتهای زیادی میکشند. ما میتوانیم با انجام وظایفی مانند کمک در کارهای خانه، خرید، یا حتی کمک در آشپزی، بار سنگین وظایف را از دوش آنها برداریم و نشان دهیم که به فکر راحتی و آرامش آنها هستیم.
یکی دیگر از راههای نشان دادن قدردانی، تلاش برای موفقیت و پیشرفت در زندگی است. پدر و مادر همیشه آرزوی بهترینها را برای فرزندانشان دارند. وقتی ما با تلاش و پشتکار در درسهایمان پیشرفت میکنیم یا در کار و زندگی به موفقیت میرسیم، آنها احساس میکنند که زحماتشان بینتیجه نمانده است. در واقع، موفقیت ما بزرگترین هدیهای است که میتوانیم به آنها تقدیم کنیم.
علاوه بر این، نشان دادن محبت و علاقه نیز نقش مهمی در قدردانی دارد. گاهی تنها با یک لبخند، یک کلمه محبتآمیز یا یک بغل گرم، میتوانیم دل پدر و مادر خود را شاد کنیم. وقتگذراندن با آنها و شنیدن حرفها و خاطراتشان، نشان میدهد که چقدر حضورشان برای ما ارزشمند است.
در نهایت، باید به یاد داشته باشیم که قدردانی از پدر و مادر تنها محدود به کلمات نیست، بلکه باید در رفتار و عملکرد ما نمود داشته باشد. هر چه بیشتر برای خوشبختی و آرامش آنها تلاش کنیم و نشان دهیم که محبتها و زحماتشان را میفهمیم و ارزش مینهیم، بیشتر قدردان آنها خواهیم بود.
نتیجه گیری:
پدر و مادر ما، گنجینههایی بیبدیل هستند که وجودشان نعمت بزرگی است. بیایید همیشه با رفتار، گفتار و کردارمان قدردان این نعمت بزرگ باشیم و به آنها نشان دهیم که چقدر دوستشان داریم و چقدر از آنها سپاسگزاریم.
انشا ششم درباراز زبان یک خودکار
مقدمه:
سلام! من یک خودکارم، یک دوست همیشگی و بیصدا که در کنار شما هستم. شاید مرا فقط برای نوشتن ببینید، اما دنیای من خیلی بزرگتر از آن چیزی است که فکرش را میکنید. هر روز همراه شما هستم، از اولین لحظهای که مرا از جیب یا کیفتان بیرون میآورید تا وقتی که با خطوطی زیبا یا ساده روی کاغذ، صفحه به صفحه همراهیتان میکنم.
بدنه:
کار من بسیار ساده به نظر میآید، اما در واقعیت من نقش مهمی در ثبت لحظات زندگی شما دارم. وقتی شادیها، رویاها، ایدهها یا حتی غمهایتان را روی کاغذ میآورید، من واسطهای هستم که آنها را به واقعیت تبدیل میکنم. هر خطی که مینویسید، یک داستان تازه برای من است. گاهی همراه شما مشق مینویسم و گاهی برای شما نامهای عاشقانه مینویسم. گاهی هم در دست معلمی قرار میگیرم که با کمک من، نکات مهمی را روی تخته یادداشت میکند.
اما فراتر از اینها، من گاهی شریک لحظات حساس و مهم زندگی شما هستم. مثلا وقتی قراردادی امضا میکنید، تصمیم مهمی را با من ثبت میکنید. یا وقتی در امتحانی سخت، تمام توانتان را به کار میگیرید تا بهترین نتیجه را بگیرید، من در دستان شما نقش خود را ایفا میکنم.
هر چقدر هم که تکنولوژی پیشرفت کرده باشد و ابزارهای دیجیتال جایگزین بسیاری از کارهای دستی شده باشند، اما من، خودکار، همچنان جایگاه خودم را دارم. هیچچیز نمیتواند لذت لمس کاغذ و نوشتن با دست را جایگزین کند. آن لحظهای که با من اولین کلمه را روی یک صفحه سفید مینویسید، حس خلق کردن چیزی تازه را به شما میدهم.
گاهی اوقات شاید فراموش کنید که من هم در کنار شما زحمت میکشم. وقتی طولانی مدت با من مینویسید و جوهرم کم میشود، دیگر نمیتوانم آن خطوط صاف و زیبا را بنویسم. اما من همواره در تلاش هستم تا به بهترین شکل ممکن کارم را انجام دهم، حتی وقتی در شرایط سختی هستم.
نتیجه گیری:
در پایان، به شما میگویم که من، خودکار، فقط یک ابزار ساده نیستم. من در لحظههای کوچک و بزرگ زندگیتان حضور دارم و شما را در ثبت خاطرات، رویاها و برنامههایتان همراهی میکنم. پس هر بار که مرا در دست میگیرید، به یاد داشته باشید که من دوست دارم همچنان همراه شما باشم، تا با هم لحظهها را به کلمات تبدیل کنیم.
امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.