انشا درباره شادترین روز زندگی
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره شادترین روز زندگی برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
انشا درباره شادترین روز زندگی
مقدمه:
من یک دختر بچه هشت ساله هستم. نام من سارا است. من یک خواهر و یک برادر دارم. ما با هم در یک خانه کوچک زندگی میکنیم.
بدنه:
من شادترین روز زندگیام را به یاد دارم. آن روز، روز تولد من بود. همه اعضای خانوادهام برای من جشن تولد گرفتند. آنها برای من یک کیک تولد بزرگ خریدند و روی آن را با شمعهای رنگی تزئین کردند.
من لباس جدیدی پوشیده بودم و خیلی خوشحال بودم. همه دوستانم هم برای من آمده بودند. ما با هم بازی کردیم و کلی خوش گذشتیم.
در آن روز، احساس میکردم که همه دنیا مال من است. من خیلی خوشحال بودم و میخندیدم.
یکی از خاطرههای شیرینی که از آن روز دارم، این است که پدرم برای من یک هدیه خیلی زیبا خریده بود. آن هدیه یک عروسک خیلی زیبا بود. من خیلی از آن هدیه خوشم آمد.
من آن روز را هرگز فراموش نمیکنم. آن روز، شادترین روز زندگی من بود.
نتیجه گیری:
شادترین روز زندگی، روز تحقق یک آرزوی بزرگ است. این روز، روز پر از شادی و لبخند است. من همیشه شادترین روز زندگیام را به یاد خواهم آورد و از آن لذت خواهم برد.
انشا دوم درباره شادترین روز زندگی
مقدمه:
من یک دختر بچه هستم و نامم رها است من ۱۰ سال دارم و در یک خانواده شاد و دوستداشتنی زندگی میکنم.
بدنه:
من خیلی دوست دارم که با خانوادهام به مسافرت بروم ما تا به حال به خیلی از جاهای زیبا سفر کردهایم، اما شادترین روز زندگی من، زمانی بود که به پارک ملی گلستان سفر کردیم.
در آن روز، هوا بسیار آفتابی و گرم بود ما در یک اردوگاه در داخل پارک مستقر شدیم من و خانوادهام در آن روز، خیلی خوش گذراندیم.
ما صبح زود از خواب بیدار شدیم و برای دیدن آبشاری که در نزدیکی اردوگاه ما بود، به راه افتادیم. آبشار بسیار زیبا و بلند بود. ما ساعتها زیر آبشار ایستادیم و از صدای آب و زیبایی آن لذت بردیم.
بعد از ظهر، ما به پیادهروی در جنگل رفتیم جنگل بسیار زیبا و پر از درختان و حیوانات بود. ما در جنگل، خرسها، گوزنها و پرندگان زیادی دیدیم.
شبها، ما دور آتش نشستیم و داستانهای زیادی تعریف کردیم. ما خیلی خوش گذراندیم و از بودن با هم لذت بردیم.
آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. من همیشه این روز را به یاد خواهم آورد.
خاطرهای از آن روز:
یکی از خاطرههای شیرینی که از آن روز دارم، این است که من و پدرم با هم به صخرهنوردی رفتیم. ما صخرهای بسیار بلند را انتخاب کردیم و شروع به بالا رفتن کردیم. صخرهنوردی خیلی سخت بود، اما من خیلی لذت بردم. وقتی به بالای صخره رسیدیم، من احساس بسیار خوبی داشتم.
من خیلی خوشحال بودم که توانستم با پدرم این تجربه را داشته باشم. من فهمیدم که پدرم چقدر به من اهمیت میدهد.
نتیجه گیری:
سفر به پارک پارک ملی گلستان یکی از بهترین خاطرات زندگی من است من همیشه این روز را به یاد خواهم آورد و از آن لذت خواهم برد.