انشا درباره بهار
در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره بهار برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
✍انشا اول درباره بهار✍
مقدمه:
بهار، فصل نو شدن و امید است. فصلی که طبیعت از خواب زمستانی بیدار میشود و لباسی نو میپوشد. در بهار، درختان شکوفه میزنند و گلها میرویند. پرندگان آواز میخوانند و هوا پر از عطر و بوی خوش میشود.
بدنه:
من عاشق بهار هستم. دوست دارم در بهار از طبیعت لذت ببرم و خاطرات خوشی بسازم. دوست دارم در پارک قدم بزنم و از تماشای شکوفههای درختان لذت ببرم. دوست دارم به کوه بروم و از هوای پاک و تازه لذت ببرم. دوست دارم در کنار خانواده و دوستانم، از زیباییهای بهار لذت ببرم.
خاطرهای از بهار:
یکی از خاطرات خوش من از بهار، مربوط به زمانی است که با خانوادهام به مسافرت رفتیم. در آن روز، هوا آفتابی بود و شکوفههای درختان همه جا را پر کرده بودند. ما در پارک قدم زدیم و از تماشای شکوفههای درختان لذت بردیم. در پایان روز، در کنار خانوادهام، از میوههای بهاری خوردیم.
بهار، فصلی برای نو شدن:
بهار، فصل نو شدن است. فصلی که انسانها میتوانند با شروعی دوباره، زندگی بهتری را برای خود رقم بزنند. در بهار، انسانها میتوانند از گذشته درس بگیرند و برای آینده بهتر تلاش کنند. در بهار، انسانها میتوانند با قلبی پاک و خالص، زندگی جدیدی را آغاز کنند.
نتیجهگیری:
بهار، فصلی زیبا و پر از امید است. فصلی که میتواند زندگی انسانها را متحول کند. من از خداوند سپاسگزارم که به ما این نعمت زیبا را ارزانی داشته است.
✍انشا دوم در مورد خاطرهای از بهار✍
بدنه:
من خاطرهی خوبی از بهار دارم که هیچوقت یادم نمیرود. آن سال، من کلاس پنجم دبستان بودم. ما برای اردوی بهاری به روستای پدربزرگ و مادربزرگم رفته بودیم.
هوا آفتابی و صاف بود و پرندگان در آسمان آواز میخواندند. من و دوستانم در مزرعهی پدربزرگم قدم میزدیم. مزرعه پر از گلهای رنگارنگ بود. من از دیدن گلها و عطر و بوی آنها لذت میبردم.
در آن روز، ما با پدربزرگم و مادربزرگم به باغشان رفتیم. باغشان پر از درختان میوه بود. ما از میوههای تازه و خوشمزهی باغشان خوردیم.
آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. من از بودن در کنار خانوادهام و لذت بردن از زیباییهای بهار لذت بردم.
در آن روز، هوا حدود 20 درجه سانتیگراد بود. آسمان آبی و صاف بود و هیچ ابر و باد و بارانی در کار نبود. خورشید به صورت ما میتابید و گرمای مطبوعی را در هوا ایجاد کرده بود.
ما در مزرعهی پدربزرگم قدم میزدیم. در میان مزرعه، گلهای رنگارنگ زیادی میروییدند. گلهای بنفش، قرمز، زرد، سفید و… همه جا را پر کرده بودند. عطر و بوی گلها در هوا میپیچید و من را سرخوش میکرد.
ما با پدربزرگم و مادربزرگم به باغشان رفتیم. در باغ، درختان میوهی زیادی وجود داشت. درختان سیب، پرتقال، گلابی، انگور و… همه سرسبز و پربار بودند. ما از میوههای تازه و خوشمزهی باغشان خوردیم.
نتیجهگیری:
آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. من از بودن در کنار خانوادهام و لذت بردن از زیباییهای بهار لذت بردم. این خاطره همیشه در ذهن من باقی خواهد ماند.
✍انشا سوم در مورد خاطرهای از بهار✍
مقدمه:
من یک خاطره بسیار زیبا از بهار دارم. آن زمان من 10 ساله بودم و با خانوادهام به مسافرت رفته بودیم. در آن روز، هوا آفتابی و بسیار زیبا بود. شکوفههای درختان همه جا را پر کرده بودند و هوا پر از عطر و بوی خوش بود.
بدنه:
ما در یک پارک بزرگ قدم میزدیم. من از تماشای شکوفههای درختان و پرندگانی که آواز میخواندند، لذت میبردم. پدر و مادرم هم از بودن در طبیعت و تماشای زیباییهای آن خوشحال بودند.
ما ساعتها در پارک قدم زدیم و از تماشای زیباییهای بهار لذت بردیم. آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. من از بودن در کنار خانوادهام و لذت بردن از زیباییهای بهار لذت بردم.
نتیجهگیری:
این خاطره، خاطرهای بسیار زیبا و به یاد ماندنی برای من است. من از بودن در کنار خانوادهام و لذت بردن از زیباییهای بهار لذت بردم. این خاطره، همیشه در ذهن من خواهد ماند.