انشا

انشا درباره دیدن مورچه ای که باری را میکشد

در این مطلب از سایت موضوع، انشا درباره دیدن مورچه ای که باری را میکشد برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.

✍انشا درباره دیدن مورچه ای که باری را میکشد✍

مقدمه:
روز آفتابی گرمی بود و من در حیاط خانه مشغول بازی بودم. ناگهان چشمم به مورچه‌ای ریز و سیاه افتاد که با تمام توان، تکه‌ای بزرگتر از خودش را حمل می‌کرد.

بدنه:
مورچه با سختی و تلاش فراوان، بار خود را بر روی زمین ناهموار حیاط می‌کشید. گاه به دلیل سنگینی بار، تعادلش را از دست می‌داد و به زمین می‌افتاد، اما دوباره بلند می‌شد و به راه خود ادامه می‌داد.

من با کنجکاوی، مورچه را دنبال کردم تا ببینم به کجا می‌رود. مورچه از میان چمن‌ها و گل‌ها عبور کرد تا به لانه‌ی کوچکش که در زیر سنگی قرار داشت رسید.
در آنجا، مورچه‌های دیگر به کمکش آمدند و با همکاری یکدیگر، بار را به داخل لانه بردند.

من از دیدن این صحنه، درس‌های زیادی آموختم.

مهم‌ترین درس این بود که برای رسیدن به هدفمان باید تلاش و پشتکار داشته باشیم: مورچه با وجود جثه ی کوچکش، تسلیم سختی‌ها نشد و با تمام توان تلاش کرد تا بار خود را به لانه ببرد.
درس دیگر این بود که باید با یکدیگر همکاری کنیم: مورچه‌ها به تنهایی نمی‌توانستند بار را به لانه ببرند، اما با همکاری یکدیگر به راحتی این کار را انجام دادند.
همچنین، از دیدن نظم و انضباط مورچه‌ها در کارشان شگفت زده شدم: هر مورچه وظیفه‌ی خود را به درستی انجام می‌داد و هیچ‌کدام از کارشان شانه خالی نمی‌کردند.

دیدن مورچه‌ای که باری را می‌کشد، به من یادآوری کرد که حتی موجودات کوچک و ضعیف هم می‌توانند با تلاش و پشتکار به اهداف خود برسند.

نتیجه گیری:
این تجربه، انگیزه‌ی تازه‌ای در من ایجاد کرد تا در کارهایم بیشتر تلاش کنم و از سختی‌ها نترسم.
همچنین، به من یاد داد که باید قدر نعمت‌هایی که دارم، مانند سلامتی و خانواده‌ام را بدانم و برای رسیدن به آرزوهایم تلاش کنم.

✍انشا درباره دیدن مورچه ای که باری را میکشد✍

مقدمه:
در میان مشغله‌های روزمره و هیاهوی دنیای مدرن، گاه به زیبایی‌های ساده ی طبیعت و موجودات زنده ی آن بی‌توجه می‌شویم. اما اگر کمی دقت کنیم، می‌توانیم درس‌های بزرگی از این موجودات کوچک و ظریف بگیریم.

بدنه:
چند روز پیش، در حالی که در حیاط خانه مشغول قدم زدن بودم، ناگهان مورچه‌ای را دیدم که با تمام توان، تکه‌ای برگ را که چند برابر اندازه‌ی خودش بود، به لانه‌اش می‌برد.

این صحنه مرا به تامل واداشت. این مورچه ی کوچک، با وجود جثه‌ی ظریف و ضعیف، مصمم بود که بار سنگین خود را به لانه برساند. هیچ چیز مانع تلاش او نمی‌شد، نه گرمای هوا، نه سختی مسیر و نه سنگینی بار.

از خودم پرسیدم: “چه چیزی باعث می‌شود که این مورچه تا این حد تلاش کند؟”

پاسخ ساده بود: غریزه ی بقا و عشق به خانواده.

این مورچه می‌دانست که برای زنده ماندن و تامین غذای لانه و خانواده‌اش، باید این بار را به لانه برساند.

تلاش و پشتکار این مورچه ی کوچک، درس بزرگی برای من داشت. به من یادآوری کرد که برای رسیدن به اهدافمان در زندگی، باید تلاش کنیم و از سختی‌ها و موانع نترسیم.

همیشه باید به یاد داشته باشیم که حتی اگر جثه‌ی کوچکی داشته باشیم، می‌توانیم کارهای بزرگی انجام دهیم. علاوه بر این، این مورچه به من درس همکاری و کار گروهی را نیز داد.

مورچه‌ها موجوداتی اجتماعی هستند و برای انجام کارهایشان با هم همکاری می‌کنند. این مورچه ی تنها هم می‌توانست بار را به لانه ببرد، اما با کمک سایر مورچه‌ها، کارش راحت‌تر و سریع‌تر انجام می‌شد.

این درس برای من بسیار مهم بود، زیرا به من یادآوری کرد که در زندگی، هیچ کس به تنهایی نمی‌تواند به موفقیت برسد. ما برای رسیدن به اهدافمان به کمک و حمایت دیگران نیاز داریم.

نتیجه گیری:
در پایان، دیدن تلاش و پشتکار این مورچه ی کوچک، انگیزه ی جدیدی در من ایجاد کرد و تصمیم گرفتم که از آن روز به بعد، در زندگی‌ام بیشتر تلاش کنم و برای رسیدن به اهدافم از هیچ تلاشی دریغ نکنم.
همچنین سعی می‌کنم که با دیگران همکاری کنم و از تجربیات و ایده‌های آنها استفاده کنم. مشاهده ی این مورچه ی کوچک، تجربه‌ای آموزنده و الهام‌بخش برای من بود و درس‌های بزرگی از زندگی به من آموخت.

امیدواریم که این انشا مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

به این مقاله امتیاز دهید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا